ch.11

121 28 54
                                    


«قسمت یازدهم»

.

.

.

.

.

.

.

جوهان حدود 124 ساعت یا به طور دقیق 5 روز و 4 ساعت بود که ازش جدا شده بود، اون رو ندیده و باهش صحبت نکرده بود، اون رو نبوسیده و بدن نرمشو لمس نکرده بود، کیوتیش رو ندیده و دیگه احساس سرزندگی نداشت. مثل یه طوفان ناگهانی اومد و اونو توی کلی از احساسات مختلف غرق کرد و دوباره مثل یه طوفان وحشتناک به تندی رفته بود.

بدون جوهان هیچی دیگه برای مینهیوک زیبا و جالب نبود.

"بیداری؟" کیهیون برق اتاق مینهیوک رو روشن کرد، اون با ونهوو و چانگکیون وارد اتاق شدن.

ونهوو وقتی متوجه شده بود کیهیون می خواد مینهیوک رو ببینه اصرار کرده بود حتما باید بیاد و اون چانگکیون رو هم با خودش آورده بود تا قصر مینهیوک رو ببینه و باور کنه اون راست می گه. چانگکیون همیشه بهش می گفت دروغ می گه که مینهیوک واقعا توی یه قصر زندگی می کنه.

مینهیوک دستشو تکون داد(آره) و با دیدن ونهوو و چانگکیون پاهاشو از تخت آویزون کرد تا بهشون خوش آمد بگه، اون یه لباس خواب ابریشمی سورمه ای رنگ با طراحی گل های مشکی پوشیده بود. مینهیوک سعی کرد بلند بشه اما تلو خورد و کنار تخت افتاد، بدنش انرژی کافی برای راه رفتن نداشت. اون خوب غذا نمی خورد، چطور بدون جوهان چیزی از گلوش پایین می رفت؟

کیهیون زیر بازوشو گرفت و بلندش کرد، "هی بشین لازم نیست بلند شی."

مینهیوک به کمک کیهیون نشست، ونهوو با دیدن صورتش فهمید چقدر خسته است و حال خوبی نداره، زیر چشم هاش گود افتاده و لب هاش بی رنگ شده بود. "چیکار کردی با خودت؟"ونهوو پرسید.

"مرد عاشقمونه."کیهیون جواب داد.

"جوهان هنوز برنگشته؟"چانگکیون پرسید.

کیهیون سرشو تکون داد.(نه)

"خوش اومدین...بذارین به خدمتکار بگم براتون چیزی بیاره."سعی کرد گوشی شو برداره تا به سرخدمتکار زنگ بزنه.

ونهوو دستشو توی هوا گرفت و کنارش نشست، "لازم نیست..زود می ریم."

"نه..این درست نیست." مینهیوک می خواست دوباره سراغ گوشیش بره.

"ما می خوایم بریم بیرون شام بخوریم..لازم نیست بگی چیزی بیارن." چانگکیون گفت و کنار ونهوو ایستاد.

"خوبی؟"ونهوو ازش پرسید.

"بدون جوهان نمی خوام خوب باشم."مینهیوک بهش جواب داد و کیهیون طرف دیگه اش نشست.

call me daddy please ( minheon / joohyuk )Where stories live. Discover now