19

48 32 2
                                    

معجزه ها اتفاق میوفتن ...

مادرم یه بار با عصبانیت سر پدرم داد زد و گفت : تو همه ی زندگیمونو تو شرط بندی باختی و بازم شرط بستی؟

پدرم مطمئن بود که اینبار برنده میشه اما مادرم ازش نا امید شده بود.

"مگه معجزه بشه که تو اینبار برنده بشی...
ولی میدونی چیه؟ .... معجزه هیچ وقت اتفاق نمیوفته."

مادرم اون روز با تمسخر اینو به پدرم گفت.

اون روز فهمیدم شرط بندی میتونه تو رو به معجزه نزدیک کنه و معجزه ها هم میتونن اتفاق بیافتن .
وقتی که چند بار تو زندگی میبازی باید منتظر ناامیدی بقیه از خودت باشی.
وقتی ازت نا امید بشن از معجزه ها دور و تنها تو تاریکی غرق میشی.
وقتی یه بار اشتباه کردی دوباره تکرارش نکن تا بقیه بتونن باورت کنن.

ولی شاید اگه مادرم به معجزه ها اعتقاد داشت
و شاید اگه پدرم بجای نشستن تو خونه و دعا کردن برای اتفاق افتادن معجزه ها  میرفت بیرون و یه کار پیدا میکرد الان هممون پیش هم بودیم .

ادم بزرگا خیلی احمقن.


°°°ME°°° ✴️Completed✴️Where stories live. Discover now