31

62 31 1
                                    

"تو این ساختمون چه اتفاقی افتاده؟"

*محلیا میگن اینجا چند نفر مردن.*

"اوه... چه ترسناک... تعریف کن ببینم"

*داستان مال دوازده سال پیشه*

"شنیدم میگن اینجا روح داره ... برای همین این همه سال متروکه مونده "

*چرنده ... به این داستانا توجه نکن ... قوه ی تخیل مردم خیلی قویه *

" حالا دوازده سال پیش اینجا دقیقا چه اتفاقی افتاده؟ "

* دوازده سال پیش یه مرد با دخترش اینجا زندگی میکردن ... یه روز مرده میره بیرون و حسابی مست میکنه و موقع برگشت به خونه هم تصادف میکنه و میمیره ... اون مرد از وقتی که زنش ازش طلاق میگیره دچار افسردگی میشه و اصلا از خونه بیرون نمیرفته و برای همینم همسایه هام  به این شک نمیکنن که اون دختر بچه تو خونه تنهاس و پدرش پیشش نیست ... تا روزی که هویت مرده مشخص میشه و میان که به خانوادش اطلاع بدن که مرده چند روز میگذره و بعدش که دنبال دختر بچه میگردن مرده پیداش میکنن احتمالا از گرسنگی مرده ... چند ماه بعدم یه زن اینجا خودکشی میکنه ... انگاری یه پسر داشته که شوهرش نمیذاشته ببینتش ... یه سال بعدم یکی دیگه از همسایه ها که یه پیر مرد بوده وقتی بوی گند جسدش کل ساختمونو پر میکنه پیدا میشه... بعد اون بقیه اهالی ساختمون از اینجا میرن و هیچ وقت برنمیگردن ... مردم واسه اینا چه شایعه ها و داستانایی که نمیسازن "

" اوه ... چه تلخ"

* بی خیالش ... بیا بریم ... خیلی گشنمه *

°°°ME°°° ✴️Completed✴️Where stories live. Discover now