-16-

978 208 35
                                    

یونگی:تهیونگ..

ته:بله

یونگی:میشه با هوسوک صحبت کنی.. جواب تلفنای منو نمیده..

ته:منم بودم جواب نمیدادم

یونگی:حالا هرچی فاک گرفته...
باش حرف بزن راضیش کن بیاد اینجا..

ته:اون همونقدر که مهربونه بد اخلاقم هست..

یونگی:ببین یا میاریش اینجا یا میام‌شرکتتو رو سرت خراب میکنم حیوون

ته:سعیمو میکنم..

یونگی:سعیت به کونم بچ  میاریش همین الان.‌.‌

ته:اوکی

گوشیشو برداشت و شماره هوسوک رو لمس کرد

ته:هیونگ..چطوری؟

هوسوک:خوبم چیزی شده؟

ته:میشه زود بیای دم اپارتمانم؟ یه دختره اومده میگه با تو کار داره و هرکاری میکنم نمیره..زود بیا

هوسوک:من نبن‌..‌

تهیونگ قط کرد و روی مبل لم‌داد..

یونگی:مسخره‌‌‌....

تهیونگ:هیونگ‌فکرم‌مشغوله چیز دیگه ای به ذهنم‌نمیرسید

یونگی :چی شده..

تهیونگ:به اندازه ای مدرک دارم که بابامو بندازم زندان..

یونگی:خب؟

تهیونگ:میترسم پای یکی این وسط گیر کنه که من نخوام..

یونگی:نظری ندارم..برم لباسمو عوض کنم هی تهیونگ‌کمک کن از دلش در بیاد

تهیونگ کلافه دستشو روی پیشونیش کشید و سرشو با پشتی مبل تکیه داد 

....
هوسوک:تهیونگ کو اون دختره که گفتی..

ته بلند شد و دست هوسوک رو گرفت و به طرف اتاق یونگی برد

تهیونگ:سعی کن باهاش راه بیای..

و درو باز کرد و هوسوک رو هل داد داخل و در رو بست..و قفل کرد

...
هوسوک:اینکارا چیه؟

یونگی:میدونی بابت بی تجربه بودنم معذرت میخوام..تاحالا نخواستم از دل کسی چیزیو در بیارم..
میشه بشینی؟

هوسوک اروم نشست و به یونگی منتظر نگاه کرد

یونگی:من..تو حال خودم نبودم و چرتو پرت گفتم...نمیخواستم‌ناراحتت کنم...شاید با خودت بگی خب چرا انقدر برام مهمه ناراحت شدنت..چون..چون مهمه..نمیخوام‌ناراحت باشی..همینجوری بی دلیل..

هوسوک نیشخندی زد و به یونگی‌نگاه کرد که اصلا ریلکسیه گذشترو نداشت

دارلا دوست دختر سابقش بهش گفته بود که یونگی وقتی از خونه انداختتش بیرون چی گفته..

SafeWhere stories live. Discover now