𝑷𝒂𝒓𝒕5:➵تهیونگ نژادپرست؟࿐

446 106 313
                                    


با صدای زنگ بیدارباش بلند کمپ از خواب پرید و با غر غر پتو رو کشید روی سرش و با صدای خوابالودی زیرلب زمزمه کرد: لعنتی چرا نمیزارن بخوابم؟

صدای زنگ بلندتر شد اما جونگکوک قصد بلند شدن نداشت، بالشتش رو روی سرش گذاشت و پتو رو بیشتر دور خودش کشید ولی بازم اون صدای مزاحم توی مغزش درحال اکو شدن بود.

نفسشو کلافه بیرون داد و پتو و بالشت رو با شدت گوشه‌ای پرت کرد و با عصبانیت گفت: لعنت بهت اون عوضی ای که داری این کارو میکنی.

نگاهی به دور و بر اتاق انداخت و متوجه خالی بودن اتاق شد، اخمی بین ابروهاش نشست و گفت: خیر سرم من سرگروهم ولی حتی زحمت بلند کردن منو هم نمیکشن.

دستی به موهای بهم ریخته و شکستش کشید و از روی تخت بلند شد؛ اصلا براش مهم نبود سر و وضعش چه شکلی بود چون از خواب نازش زده شده بود حوصله هیچی رو نداشت.

در اتاق رو باز کرد و نگاهی به اطراف انداخت، همه بچه‌ها با قیافه‌های گیج و خواب‌آلود جلوی ساختمون اصلی کمپ جمع شده بودن و دسته کمی از جونگکوک بی‌اعصاب نداشتن.

تیم خودش رو پیدا کرد و سمتشون رفت و با اخم به بومگیو گفت: یااا بومی، خیر سرت من سرگروهم چرا منو بلند نکردی؟

بومگیو که موهای مشکی رنگش نامرتب جلوی چشم‌های خواب و بستش ریخته بود با صدایی که بخاطر خواب‌آلودگی دو رگه شده بود گفت: من هنوز خودمم خوابم.

جونگکوک با خستگی سری تکون داد و کنار بومگیو ایستاد؛ همیشه از اینکه بزور بیدار بشه متنفر بود و باعث میشد حسابی کسل بشه.

خانم چوی لبخندی به چهره خواب‌آلود بچه‌ها زد و گفت: صبحتون بخیر بچه‌ها ... امروز اولین روزمون برای انجام آزمون‌های هیجان‌انگیزمونه! قراره حسابی به چالش کشیده بشین و در کنارش هم بهتون خیلی خوش میگذره، هر تیمی که در آخر بیشترین امتیازات رو بگیره برنده محسوب میشه و نمره خوبی برای نمرات پایانی براشون درنظر گرفته میشه.

همه بچه‌ها بدون اینکه هیچ اشتیاقی توی چهرشون دیده بشه حرف خانم چوی رو تایید کردن؛ وقتی ساعت هفت صبح بزور از خواب بیدار بشی بایدم بی‌انرژی و بی‌حوصله باشی!

خانم چوی: خب اولین آزمونمون یه بازی محلی و قدیمی کره‌ایه به مناسبت عید سولنان که فکر کنم بیشترتون باهاش آشنایی دارین و بازیش کردین، قراره بازی یوت نوری رو انجام بدیم ... از هر پایه چهار تیم انتخاب میشه و در آخر هرکسی که برنده بشه بیشترین امتیاز رو مال تیم خودش میکنه.خب کسی سوالی نداره؟

طبق معمول همه بچه‌ها ساکت مونده بودن و چیزی نگفتن، برخلاف انتظار جونگکوک که فکر میکرد مثل همیشه سوبین دستش رو بالا میبره و سوال میپرسه اما این کار رو نکرد؛ مثل اینکه اونم خسته‌تر از اونی بود که بخواد سوال بپرسه.

𝙈𝙖𝙜𝙞𝙘𝙖𝙡 𝘾𝙖𝙢𝙥Where stories live. Discover now