𝑷𝒂𝒓𝒕6:➵یه کمک کوچیک࿐

352 93 347
                                    

تهیونگ بدون اینکه نگاهشو به جیمین بده گفت: شاید بعدا برات تعریف کردم.
جیمین خواست اعتراض بکنه اما صدای بلند با شدت باز شدن در اتاق باعث شد حرفش رو بخوره.

سرهاشون سمت اتاق چرخید و جه‌هی رو توی هنبوکی که به زیبایی روی تنش نشسته بود دیدن، دامن بلند پسته‌ای رنگ و جلیقه شیری رنگی که با روبان قهوه‌ای بی‌حالی بسته شده بود و طرح‌های ریز گل جلیقش رو زیباتر نشون میداد، موهای بلند و خرمایی رنگش رو هم ساده پشت سرش بسته بود.

جه‌هی با کلافگی روبان صورتی رنگی که دستش بود رو به دست تهیونگ داد و گفت: هیوری کلافم کرده، میخواد واسش موهاشو با این روبان پاپیونی ببندم هر مدلی می‌بندم ایراد میگیره... دیگه کلافه شدم خودت پاشو برو واسش ببند.

با کلافگی اخمی کرد و دست به سینه بین جیمین و تهیونگ نشست.
تهیونگ با تعجب به روبان صورتی رنگ توی دستش نگاه کرد؛ هنوزم نگهش داشته بود.

بدون توجه به نگاه‌ های خیره جیمین سمت اتاق رفت و در رو باز کرد، با هیوری که زیر لب غر میزد و با موهای بهم گره خوردش ور می‌رفت روبه‌رو شد.

هیوری با اخمی که بین پیشونیش نشسته بود زیرلب جه‌هی رو نفرین میکرد و آثار جه‌هی که شده بود موهای بهم گره خوردش رو باز میکرد.

تهیونگ توی دلش به قیافه توهم رفته هیوری خندید و برای اینکه توجهش رو جلب کنه گفت: فکر نمی‌کردم نگهش داری.

هیوری دست از ور رفتن با موهای بلندش کشید و با چشمای گرد شده برگشت و به تهیونگ نگاه کرد؛ اونقدر درگیر موهای گره خوردش بود که نفهمید جه‌هی از اتاق خارج شده و حالا تهیونگ روبه‌روش ایستاده.

اخمی کرد و گفت: تو اینجا چیکار میکنی؟
تهیونگ ابرویی بالا انداخت و در جواب گفت: ببخشید اومدم تو اتاقی که خودمم توش میخوابم.

هیوری پشت چشمی نازک کرد و شونه روی میز کناریش رو برداشت و گفت: من کارم تموم شده، میرم بیرون تا تو و جیمین هم لباساتون رو عوض کنین.

خواست از کنار تهیونگ رد بشه اما تهیونگ بازوش رو گرفت و نگهش داشت، با نگاه خنثی و بی‌خیالی با چشماش اشاره‌ای به موهای بهم ریخته هیوری کرد و گفت: با این موها میخوای بری؟

هیوری نفسی پر صدا بیرون داد که تهیونگ میتونست حدس بزنه چقدر بخاطر موهاش عصبیه، اون همیشه روی موهاش حساس بود و هر دو ساعت یکبار درحال شونه کردن موهاش بود؛ دلش برای موهایی که خودش یکسال پیش درحال شونه کردن و بو کردنشون بود تنگ شده بود.

هیوری: یه کاریش میکنم.
تهیونگ بدون توجه به حرف هیوری شونه‌ی توی دستش رو گرفت و گفت: خودم واست درستشون میکنم.

𝙈𝙖𝙜𝙞𝙘𝙖𝙡 𝘾𝙖𝙢𝙥Donde viven las historias. Descúbrelo ahora