ساعت کاری چند دقیقهای بود که تموم شده بود و چانیول بعد از مرتب کردن اتاق کارش به پارکینگ رفته بود و منتظر بکهیونی که برای تعویض لباسش به اتاق استراحت رفته بود مونده بود.
ذهنش خیلی مرتب شده بود و همه چیز دسته بندی شده و تو قسمت مناسبش قرار گرفته بود.
با باز شدن در اتومبیلش نیم نگاه کوتاهی به بکهیون انداخت و بعد از چک کردن اینکه بدون مشکل روی صندلی نشسته و کمربندش هم بسته، ماشینش رو روشن کرد ولی بعد از چند ثانیه خیلی جدی سمت بکهیون برگشت و اسمش رو صدا کرد.
- دوست داری نمرهای که ازت کم کردم رو جبران کنی؟
بکهیون با شنیدن کلمهی جبران گوشاش رو تیز کرد و صورت مرد قد بلند رو از نظر گذروند.
- من متاسفم و میدونم کارم اشتباه بوده، میخوام جبرانش کنم.
چانیول سرش رو خیلی جدی تکون داد و کمربندش رو که تازه بسته بود باز کرد.
- اصلا برنگرد و به جلوی ماشین نگاه نکن.
بکهیون بادقت زیادی به حرفایی که میزد گوش میداد، دوباره دچار استرس شده بود ولی برای پس گرفتن نمرهاش مصمم بود، حتی کمی قبلتر که تو اتاق استراحت بود به این فکر کرده بود که ممکنه دیدار امشب برای جبران کردن اشتباهش باشه.
- دکتر چو رو میشناسی؟ همون خانم قد بلندی که تو بخش کودکان کار میکنه؟
بکهیون نمیدونست که چرا دکتر پارک این سوالارو ازش میپرسه و اگه کمی راحتتر بودن با سوالهای بیشمارش بهش حمله میکرد ولی فعلا فقط تونست سرش رو به نشونهی تایید حرفاش تکون بده.
- خانوادههامون و حتی خودش اصرار دارن که ما قرار بذاریم، ولی من همچین چیزی رو نمیخوام. درک میکنی بکهیون؟
- درک میکنم.
سرش رو چند بار بالا پایین کرد و منتظر ادامهی حرف دکتر پارک موند.
- الان جلوی ماشین ایستاده و من...
با یک حرکت سریع روی بکهیونی که نگاهش میکرد خم شد و منقلب شدن صورتش رو حس کرد، چانیول بیطاقتترین صبور دنیا بود و میتونست روش شرط ببنده. حتی نمیتونست صورتش رو خونسرد نگه داره، خونسرد موندن وقتی که لبهاش فقط یه بند انگشت با لبهای کارآموزش فاصله داشتن غیر ممکن بود.
- ازش متنفرم و میخوام جایگاهش رو بهش نشون بدم، اینم درک میکنی بکهیون؟
بکهیون فقط تونست مات و مبهوت سرش رو بالا و پایین کنه و قلب بیچارهاش رو که از استرس میلرزید لمس کنه، میترسید صدای بلندش به گوش دکتر پارک برسه.
حتی نمیدونست منظور دقیقش چیه و فقط به نمرهاش فکر میکرد، بکهیون تو اون شرایط حتی اگه درک نمیکرد هم بازم میگفت که درک میکنه و دهنش رو میبست.
- پس حتما بقیهی کارامم درک میکنی.
چانیول کمی بیشتر خم شد، تا جایی که نوک بینیشون به هم کشیده بشه و لبهاشون مماس هم قرار بگیره.
بکهیون تو خودش جمع شده بود و حتی کوچیکتر از همیشه بنظر میرسید، چانیول میدونست که تموم هیکلش رو با خیمه زدن روش پوشونده و هیچیش معلوم نیست.
نفسای گرم پسر کوتاه قد لبهاش رو لمس میکرد و بیطاقتترش میکرد برای همین چشماش رو بست و لبهاش رو روی لبهای بکهیون کوبید.
نمیخواست حالا که تا اینجای کار جلو اومده با یه لمس کوتاه همه چیز رو تموم کنه برای همین بعد از بستن چشماش مک عمیقی به لباش زد و با زبونش لب بالایی و صورتیش رو خیس کرد. چند بار دیگه هم کارش رو تکرار کرد و دستاش رو روی انگشتای ظریفی که به یقش چنگ زده بودن گذاشت.
بکهیون هیچی نمیفهمید و همچنان تو شوک فرو رفته بود، فقط بعد ازاینکه حس کرد لبهاش خیس شدن چشماش رو بست. کف دستاش عرق کرده بودن و هنوزم به طور کامل نفهمیده بود که چه اتفاقی در حال رخ دادنه.
صدای بوسهی خیس و یه طرفهای که چانیول شروعش کرده بود تو اون اتاقک کوچیک میپیچید و وضعیت رو بدتر میکرد.
مرد قد بلند نمیخواست که تا پایان مسیر، پایین تنهاش به وضعیت افتضاحی دچار بشه برای همین کم کم از کارآموزش فاصله گرفت و بعد از نگاه کردن به چشمای بستهاش و صورت سرخش کامل روی صندلی راننده برگشت.
برای خانم چویی که تو تاریخ ۱۴ می حتی یک بارم جلوی ماشینش آفتابی نشده بود متاسف بود، چون اون زن حتی یک بار هم باهاش هم کلام نشده بود و خانوادهاش هم با سی و چند سال سن نمیتونستن براش تصمیم بگیرن. همچین سناریوی کودکانهای رو فقط بکهیون باور میکرد و چانیول برای بکهیون هم متاسف بود که حتی برای کاری که انجام داده پشیمون نیست.
- کارت رو جبران کردی و نمرهی از دست رفتهات رو تونستی برگردونی، فراموش میکنم که امروز خوابیدی.
صداش دورگه شده بود و کمی میلرزید و این لرزش بعد از پیاده شدن بکهیون از ماشین به اعضای بدنش هم منتقل شد.
~
YOU ARE READING
Elevator
Fanfiction(completed) •𝗢𝗻𝗲𝘀𝗵𝗼𝘁 𝗡𝗮𝗺𝗲 : 𝑬𝒍𝒆𝒗𝒂𝒕𝒐𝒓 ❞𓂃🩺 خلاصه: جونگین بهش تأکید کرده بود که باید از اون پزشک سخت گیر فاصله بگیره و بکهیون نمیدونست که چرا باید بطور اتفاقی تو آسانسوری که خراب شده باهاش گیر بیفته! 𝗖𝗼𝘂𝗽𝗹𝗲 : 𝖢𝗁𝖺𝗇𝖻𝖺𝖾...