اول این پارت اسماته، اگه دوست ندارید نخونید~
دیشب شب عجیبی بود و بکهیون میتونست قسم بخوره که چیزای جدیدی رو تجربه کرده.
کنار اون مرد قد بلند حالا آرامش بیشتری داشت و کم پیش میاومد که دچار استرس بشه. حتی وقتی که جلوی چشماش چندتا کار عملی انجام داد و چاقوی جراحی بدست گرفت هم آروم بود و دستاش عرق نکردن. بعد از اتمام کارش هم برق تحسین رو تو چشماش دید و همین باعث شد که خیالش راحتتر بشه، چند توصیهی خیلی جدی هم از طرف مرد قد بلند برای بهتر شدن کارش گرفت و این روزش رو تکمیل کرد.
- کارت رو خیلی خوب انجام دادی عزیزم.
به بقیهی انترنها که درحال خارج شدن از اتاق عمل بودن نگاه کرد و لبخند عمیقی زد. همین زمزمهی خسته بهش انرژی داده بود و دوست داشت که تو آغوش مرد قد بلند مچاله بشه.
لباسهاشون رو با روپوش پزشکی تمیزی عوض کردن و به اتاق چانیول برگشتن. امشب باید شیفت میموندن و بکهیون هم خسته بود و هم هیجان زده.
دوست داشت یه شب دیگه هم کنار چانیول بگذرونه و مثل شب گذشته، جوری که انگار خیلی خواستنی و با ارزشه بوسیده بشه.
روی کاناپههای وسط اتاق نشست و بعد از چند دقیقه دراز کشید، نمیدونست کارش درسته یا نه ولی خسته بود.
- اگه بخوابی از نمرهات کم میکنم کارآموز بیون.
بکهیون تو هالهای از خواب فرو رفته بود و ذهنش برای فکر کردن زیادی خسته بود.
- بعدشم برای برگردوندن و جبران نمرهام میبوسیم دکتر پارک؟
چشماش رو بست به صدای قدماش گوش داد، بهش نزدیک بود و بعد از چندثانیه روش خیمه زد.
- این سری قراره بیشتر ازت نمره کم کنم پس میشه به جز بوسیدنت کار دیگهای هم انجام بدم؟
بکهیون خوابش میاومد ولی اون صدای بم و مردونه میتونست یکم بیشتر بیدار نگهش داره پس بدون باز کردن چشماش فقط سرتکون داد و تصمیم گرفت که خجالتش رو کنار بذاره.
چانیول بعد از تاییدش بیطاقت سرش رو جلو برد و بوسیدش و به عادت همیشهاش با زبونش لبهای صورتی و باریکش رو خیس کرد. از صبح که کنارش بود میخواست این کار رو انجام بده اما دورشون خیلی شلوغ بود و نمیتونست.
بکهیون به روپوش سفیدش چنگ زد و نالهاش رو تو گلوش خفه کرد. حتی نمیتونست لبهاش رو حرکت بده و تو بوسه همراهیش کنه چون ظاهرا چانیول کنترل رو بدست گرفته بود. لبش کم کم داشت میسوخت و چانیول هرچقدر هم که میخواست ملایم باشه نمیتونست و پوست لبش رو مک میزد.
- دهنت رو باز کن.
روی لبهاش زمزمه کرد و بکهیون دهنش رو کمی باز کرد، به اندازهای که زبون چانیول بتونه تو دهنش بچرخه و زبون خودش رو به بازی بگیره.
بعد از چند دقیقه که حس کرد نفس کم آورده عقب کشید و از بالا به کارآموزش نگاه کرد. چشماش خمار بود و از بین لبای نیمه بازش به سختی نفس میکشید. گردنش از عرق برق میزد و همچنان با دستاش روپوش پزشکی چانیول رو چنگ گرفته بود.
- میشه اینجا انجامش بدیم؟ اولین بارمون رو؟
همین الانشم بکهیون تو پایین تنهاش احساس درد میکرد، درست مثل دیشب و نمیخواست که دوباره خودارضایی کنه پس اتصال چشماشون رو قطع کرد و سر تکون داد.
چانیول آدم محتاطی بود و اگه چند وقت پیش بهش میگفتن که تو محیط بیمارستان با دوست پسرش میخوابه، قطعا باور نمیکرد ولی حالا شرایط عوض شده بود و میخواست هرچه سریعتر وجب به وجب بدن بکهیون رو ببوسه.
دوباره روش خیمه زد و اینبار گردنش رو بعد از بوسیدن مک زد، چندین بار کارش رو تکرار کرد و بعد از مطمئن شدن از کیس مارکایی که بجا گذاشته با دستش چندین بار عضو برجسته شدهاش رو از روی شلوار لمس کرد.
صدای نالههای ریز بکهیون کنار گوشش رها میشد و از اینکه داره کارش رو درست انجام میده مطمئنش میکرد.
دکمههای پیراهن نباتیش رو یکی یکی باز کرد و پوست صاف و سفیدش رو تحسین کرد. پسری که زیرش خوابیده بود و هر از گاهی ناله میکرد واقعا زیبا بود و چانیول میخواست بهش زیبا بودنش رو روزی هزار بار یادآوری کنه.
نیپلاش رو بوسید و دکمهی شلوارش رو باز کرد، توجهی به وول خوردنش نشون نداد و کمی باکسر و شلوارش رو پایین کشید. دستای ظریفش روی دستای بزرگش نشسته بودن و جلوش رو براش ادامهی کارش میگرفتن ولی چانیول اهمیتی نمیداد و همونطور که زیر سینهاش رو کبود میکرد چند دقیقه یک بار عضوش رو لمس میکرد و باعث میشد که پسر کوتاه قد بیشتر از قبل تو خودش جمع بشه.
ازش فاصله گرفت و تموم لباسهاش رو با آرامش از تنش خارج کرد. نگاهش رو از بکهیون نگرفته بود و همچنان به صورت سرخ و چشمای بستهاش خیره شده بود.
چانیول قبل از اینکه دوباره روش خیمه بزنه شلوار و باکسرش رو کامل درآورد و چندین بار رون سفیدش رو لمس کرد.
چشمای بکهیون همچنان بسته بود و چانیول این رو نمیخواست.
- چشمات رو باز کن عزیزم.
پلکش رو بوسید و دستاش رو بلند کرد، دوست داشت اون انگشتای باریک روی عضلههاش بشینن.
- دستت رو حرکت بده.
بکهیون چشماش رو باز کرد ولی به کاناپه چشم دوخت و بدون اینکه سرش رو بالا بیاره چند بار دستش رو روی شکم دوست پسرش بالا و پایین کرد. درد داشت و اگه انقدر کم حرف نبود سر چانیول داد میکشید و میگفت که تمومش کنه و کارش رو انجام بده.
مرد قد بلند دستش رو دور چونهی بکهیون فیکس کرد و سرش رو سمت خودش برگردوند. دیدن چشماش و اینکه خواستن رو فریاد میزد براش کافی بود که بفهمه باید روند رو سریعتر پیش ببره چون حال خودش هم خوب نبود و حرکت دست بکهیون روی عضلات سینهاش بدترش هم میکرد.
انگشتاش رو خیس کرد و دوباره لبهای بکهیون رو بوسید، نمیخواست زیاد درد بکشه.
کم کم دوتا از انگشتاش رو واردش کرد و خیس بودن خودش هم باعث شد که کارش سریعتر پیش بره. تنگ بود و این علاوه بر اینکه بهش لذت میداد نگرانش هم میکرد.
بکهیون به بازوهاش چنگ زد و چانیول خوشحال بود که روپوش و پیراهنش رو درنیورده چون محیط اتاقش به مرور زمان سردتر میشد.
بعد از مطمئن شدن از اینکه آمادهاس انگشتاش رو خارج کرد و چند اسپنک آروم و فقط برای پرت کردن حواسش به باسنش کوبید.
اتصال لبهاشون رو قطع کرد و دستای بکهیون رو با یک دست بالای سرش قفل کرد.
- اگه دردت گرفت شونم رو گاز بگیر.
عضوش رو جلوی حفرهاش نگه داشت و بعد از بوسیدن گونهاش واردش شد. حرکت نکرد و فقط صبر کرد تا فشار دندونهای بکهیون از روی شونهاش کمتر بشه.
شونهاش خیس هم شده بود و این نشون میداد که پسرکش واقعا درد داره.
لذت زیادی رو حس میکرد و صبر کردن سختتر میشد، چند دقیقهی دیگه هم همون شکلی موند و در آخر آروم خودش رو حرکت داد.
بکهیون شونهی قرمز و خون مرده شدهی چانیول رو رها کرد و سرش رو روی کاناپه گذاشت. درد داشت ولی کمی آرومتر شده بود و میتونست تحملش کنه.
حرکات چانیول محکمتر شده بود و با چنگ زدن به پهلوهای بکهیون از عقب رفتنش جلوگیری میکرد.
نالههاشون بالا گرفته بود و مرد قد بلند با لمس کردن عضو کارآموزش به کام شدن نزدیکش میکرد.
خودش هم نزدیک بود و فقط چند حرکت دیگه لازم بود تا آروم بگیرن.
- متاسفم، اینجا کاندوم ندارم و ما زیادی داغ کرده بودیم، سری بعدی بیشتر مواظبم.
ازش خارج شد و پشت بهش و به پهلو خوابید، بکهیون هم به پهلو برگردوند و پشت گردنش رو چند بار بوسید.
- اذیتت کردم؟
بکهیون دوست داشت گریه کنه و حتی نمیدونست چرا. فقط سرش رو تکون داد و سعی کرد از نوازشایی که روی شکمش و پهلوش مینشست لذت ببره.
- میخوای امشب ببرمت خونهی خودم؟ میتونی راحت استراحت کنی و حتی میتونم الان برسونمت.
بکهیون سرش رو بیشتر تو کاناپه فرو کرد و به دستایی که روی شکمش بود چنگ زد.
- خوابم میاد.
صدای جفتشون گرفته بود و اگه میشد همونجا میخوابیدن.
- دوسِت دارم بکهیون. امشبم میره تو لیست اون شبایی که قرار نیست فراموش کنم و مطمئن باش یک سال دیگه همشون رو تک به تک جشن میگیریم.
چند بوسهی پروانهای دیگه روی کمرش گذاشت و ادامه داد: تو خطرناکی بک، خالای روی بدنت هم از همه چیزت خطرناکترن. مثلا خال کنار لبت میتونه کاری کنه که من تو همین لحظه برات بمیرم.
- نمیخوام بمیری دکتر پارک، نظرت چیه که فقط لمسشون کنی؟
- نظرم منفیه چون میخوام ببوسمشون.
خندید و حس کرد که دیگه نمیخواد گریه کنه. بکهیون همیشه همین بود و گاهی خیلی زیاد مودی میشد.
- بیا بریم خونه، امشب زیادی برای شیفت موندن خستهایم.
~~«یک سال بعد»
جلوی پنجرهی سرتاسری اتاقش ایستاده بود و به عادت همیشگیش قهوه مینوشید. آفتاب و باد ملایم با هم یکی شده بودن و حس خوبی رو القا میکردن.
برای آرامش بیشتر خودش و پسری که تا چند دقیقهی دیگه بهش ملحق میشد مهتابیهای اتاق کارش رو خاموش کرده بود و به جاش چند شمع کوچیک روشن کرده بود، بوی ملایم و شیرینش تو اتاق میپیچید و کمی فضا رو ملایمتر میکرد.
دروغ بود اگه میگفت نگران نیست. به کارآموزش اعتماد داشت ولی باز هم فکر کردن به اینکه اولین بارشه کمی درونش رو آشوب میکرد.
به ساعتش نگاه کرد، عقربه دقیقا روی ساعت چهار ایستاده بود. کمی دیر کرده بود ولی نمیخواست بیرون بره و از بقیه سراغش رو بگیره.
بیقرار روی کاناپه نشست و به یک سال پیش فکر کرد، به اون روزی که بکهیون روی صندلی خوابش برد و چانیول چند دقیقه یک بار، علاوه بر پروندههاش وضعیت کارآموزش هم چک میکرد. به روزا و ماههای بعدش که دوباره این اتفاق افتاده بود هم فکر کرد و فقط تونست لبخند بزنه.
این مدتی که باهم بودن رویایی گذشته بود، انقدری که گاهی وقتا افکار پسرکش درهم میشدن و نگران میشد که همه چیز یکدفعه به هم بریزه و این رویایی بودن و خوب بودن همه چیز همیشگی نباشه.
باز شدن در و داخل اومدن بکهیون باعث شد که از جاش بلند بشه و نگران نگاهش کنه. چیزی از صورتش مشخص نبود و فقط خسته بنظر میرسید.
- چیشد؟ خوب پیش رفت؟
به دوست پسرش که خودش رو کنارش پرت کرد خیره شد. چانیول آدم صبوری بود ولی نه در برابر بکهیون.
این اولین عمل کوفتیش بود که بدون حضور چانیول و به عنوان دستیار ارشد انجامش میداد و چانیول نگران بود که خوب پیش نرفته باشه و بکهیون روحیهاش به هم بریزه.
- حرف بزن عزیزم، عمل چطور پیش رفت؟
بکهیون خودش رو تو آغوش مرد قد بلند جا کرد و عطرش رو نفس کشید، همون عطری که یک سال پیش بهش استرس میداد و حالا تنها منبع آرامشش بود.
- نگران نباش، من کارآموزیم که از دکتر پارک نمرهی کامل گرفته و مگه میشه عالی انجامش ندم؟
چانیول نفسش رو بیرون فرستاد و پیشونی پسرکش که خیلی آروم تو آغوشش نشسته بود رو بوسید.
- پس شب مهمون من، همون رستورانی که میخواستی.
- قبوله ولی اول باید به قولی که به خودم دادم عمل کنم.
خودش رو بالا کشید و صورت چانیول رو قاب گرفت.
- یه مناسبت دیگه هم برای امروز تو دفترچه یادداشتت ثبت کن یول، ساعت ۴:۱۶ دقیقهاس و ۱۴ می ۲۰۲۱. تاریخ اولین باری که همو بوسیدیم و اولین باری که قراره بهت بگم...
سرش رو جلوتر برد و لبهای دوست پسرش رو کوتاه بوسید.
- دوسِت دارم دکتر پارک.
- داری چیکار میکنی بکهیون؟ من هنوز خوابم؟
بکهیون خندید و موهای جوگندمی مردش رو لمس کرد.
- نه این یه درامای آبکی نیست، از یه جملهی واقعیتر استفاده کن.
- این ناعادلانهاس، این خیلی یهویی بود در حالی که من برای اعتراف کردن بهت کلی برنامه چیدم.
- پس اگه دوسش نداری پسش میگیرم.
قبل از اینکه بتونه از روی پاهاش بلند بشه با چنگ زدن به کمرش ثابت نگهش داشت و عمیق بوسیدش. زندگی رویاییشون با اعتراف بکهیون حالا قشنگتر شده بود.
- دوست دارم دانش آموز بیون، کارآموز بکهیون و دوست پسر پارک چانیول.
~~
خب اینم از سرنوشت چانبک پزشکمون.
آپ این چند شاتی خیلی کوچیک تو واتپد تموم شد و ممنونم از کسایی که تا اینجا خوندنش، ووت دادن و کامنت گذاشتن. امیدوارم دوسش داشته باشید.
![](https://img.wattpad.com/cover/263442797-288-k589781.jpg)
YOU ARE READING
Elevator
Fanfiction(completed) •𝗢𝗻𝗲𝘀𝗵𝗼𝘁 𝗡𝗮𝗺𝗲 : 𝑬𝒍𝒆𝒗𝒂𝒕𝒐𝒓 ❞𓂃🩺 خلاصه: جونگین بهش تأکید کرده بود که باید از اون پزشک سخت گیر فاصله بگیره و بکهیون نمیدونست که چرا باید بطور اتفاقی تو آسانسوری که خراب شده باهاش گیر بیفته! 𝗖𝗼𝘂𝗽𝗹𝗲 : 𝖢𝗁𝖺𝗇𝖻𝖺𝖾...