6

3K 423 171
                                    

چند روز گذشته بود و حالا تهیونگ حالش بهتر شده بود و کوک هم بیشتر بهش توجه می‌کرد
توی اتاق کارش بود و داشت با خودش فکر می‌کرد که مسئولیت حکومت بر جهنم رو به عهده چه کسی بزاره
ته مین نمیتونست از پس این مسئولیت سنگین بر بیاد پس فکری به سرش زد : تهیوونگگگ
با صدای بلندی گفت و دوید سمت اتاق تهیونگ : ته من تصمیمم و گرفتم
میخوام حکومت جهنم و به دست تو بسپرم
ته : اما کوک
کوک با اخم فیکی گفت : اما نداره
فقط خودت میتونی اینکارو به عهده بگیری
تهیونگ که میدونست مجبوره سرش رو تکون داد و به آرومی زمزمه کرد باشه

ته مین بعد از شنیدن این خبر عصبانی شد و مشت محکمی به میزش زد : حالا با من رقابت میکنی؟؟
همتونو از سر راه برمیدارم
اون قدرت متعلق به منه
و شروع کرد به کشیدن نقشه ای برای مادرش

لونا تو اتاقش داشت استراحت می‌کرد که باصدای در از جا بلند شد : بلهه؟
ته مین : منم لونا
داداش ته مین

( فلش بک اتاق ته مین )

ته مین فکری به سرش زد
اون میدونست لونا به راحتی با محبت گولش و میخوره پس تصمیم گرفت همین الان بره به اتاق لونا

اتاق لونا :

مدت زیادی رو با لونا بازی کرد و بعد هردو خسته کف اتاق دراز کشیده بودن : لونا تو میخوای حال مامان زودتر خوب بشه و بتونه بیاد باهات بازی کنه؟
لونا با ذوق از جا پرید : ارههههه
ته مین : من یه دارویی دارم که میتونه حال مامان تهیونگ و زودی خوب کنه
تو باید اینو تو داروش بریزی تا مامان بخوره و حالش خوب بشه
اما نباید به کسی چیزی بگی
لونا : چرااا؟؟
ته مین : چون دارو تلخه و ممکنه مامان نخورتش و لج کنه هوم؟
لونا : مگه بزرگترا هم لج میکنن؟
من فکر میکردم فقط بچه ها اینطورین
ته مین : نه لونا
بزرگترا هم اینطورین
پس من اینو بهت میدم و تو یواشکی می‌ریزی تو داروی مامان
لونا : باشه داداشی
لونا دارو رو از برادرش گرفت و ته مین با هیجان از اتاق بیرون رفت و منتظر رخ دادن اتفاقی که منتظرش بود موند و لونا به سمت اتاق تهیونگ رفت

آروم درو باز کرد
پاورچین پاورچین قدم ورمیداشت و میرفت سمت داروی کنار تخت
تهیونگ خوابیده بود و لونا از این فرصت استفاده کرد و در دارویی که مادرش باید امروز مصرف می‌کرد و باز کرد و کل مواد و داخلش خالی کرد
بعد از بستن در دارو و گذاشتنش کنار بقیه داروها آروم از در خارج شد که ناگهان پدرش رو مقابلش دید : اینجا چیکار میکنی لونا؟
لونا : م..من فقط اومده بودم به مامان سر بزنم
کوک : هومم باشه
میتونی بری
من پیشش هستم
لونا همونطور که برادرش گفت به کسی چیزی نگفت و با خوشحالی از اینکه مادرش امروز خوب میشد دوید سمت اتاقش
غافل از اینکه سَم کشنده ای رو به مادرش داده و با دستای خودش داشت مادرش و به کشتن میداد

کوک داشت موهای تهیونگ و نوازش می‌کرد
زمان خوردن داروهاش رسیده بود پس آروم صداش کرد :  تهیونگ پاشو داروهاتو بدم
تهیونگ آروم چشماش و باز کرد و کوک کمکش کرد تا بشینه
کوک داروش و بهش داد و آروم رو تخت خوابوندش
اما طولی نکشید که تهیونگ پرید و عق زد
مدام داشت بالا می آورد و سرفه می‌کرد
بعد چند لحظه در حال خون بالا آوردن بود و با یه دست به ملافه تخت و دست دیگش به گردنش چنگ میزد و همزمان گریه میکرد
کوک با شوک چند لحظه نگاش کرد و بعد که به خودش اومد گفت : تههه
تههههه چی شده
چرا اینطوری شدد
دوید و وزیر و صدا کرد و گفت که سریع یونگی رو خبر کنن
برگشت پیش تهیونگ و سعی می‌کرد آرومش کنه اما هیچ تغییری درش ایجاد نمیشد
لونا با هیجان رو تخت دراز کشیده بود و به امید این بود که حال مادرش زودتر خوب بشه
بی‌خبر از اینکه مادرش در حال جون دادن بود...

𝐅𝐮𝐜𝐤𝐢𝐧𝐠 𝐒𝐩𝐞𝐫𝐦2Where stories live. Discover now