part 12

467 99 107
                                    

تماشای سایه ی ترس توی صورت پسر، مرد رو به خنده انداخت. دست بزرگش رو نوازش گرانه روی گونه ی جین کشید و خنده ای کرد که بیشتر از قبل به احساس ناامنی پسر دامن زد. با صدای بمش گفت:


- شاید تا چند دقیقه ی دیگه از خودمم بترسی! بلند شو...
با لحنی ملایم اما دستوری لب زد و انگشت هاش رو روی عضلات شکم جین به حرکت درآورد. سوکجین بدون اینکه اختیاری از خودش داشته باشه، با نگاهی مسخ شده نیم خیز شد و قبل از اینکه بتونه به خودش بیاد، چونه اش بین انگشت های قدرتمند مرد اسیر شدن.


نامجون از بالا نگاه مغرور و پر جذبه ای به پسر انداخت و با جلو کشیدن چونه ی باریکش، دندون های تیزش رو روی لب هاش کشید. بی اینکه به پسر اجازه بده لذتی از بوسه ببره با نگاه عجیبش توی چشم های نیازمند جین خیره شد و کنار گوشش لب زد:
- بیا بریم.



همزمان پشت سر جین قرار گرفت، سر شونه های پهن پسر رو با دو دست لمس کرد و جین متوجه شد که باید جلوتر از مرد سمت اتاق خواب حرکت کنه. نفس های گرم و بی قرار نامجون به پشت گردنش می خوردن و قدم هاش اونقدر بی تاب بودن که پسر برخورد سینه ی ستبر مرد به پشتش رو بار ها احساس کرد.
لحظه ای بعد درست رو به روی تخت دو نفره ی مرد ایستادن و قلب جین دوباره تپش گرفت، تصور خاطراتشون روی اون تخت باعث شد صرف نظر از احساس هراسی که ته قلبش جریان داشت چشم هاش رو ببنده و زیر لب آه بکشه.


طولی نکشید که آه کوتاهش تبدیل به ناله ی کشداری شد، چرا که همون لحظه نامجون از پشت، گردن اون رو با دندون هاش هدف گرفته بود و کف دستش رو روی شکم و سینه اش به حرکت در آورد.


می تونست برآمدگی عضو مرد رو با پایین تنه ش احساس کنه. هیچ حرفی روی لب هاش جاری نمی شد و همونطور که چشم هاش رو بسته بود، خودش رو به لب ها و دست های ماهر استاد کیم سپرد. برخورد سطح خنکِ رینگ نقره ای مرد روی رون هایی که کم کم برهنه می شدن بدجوری دیوونه اش می کرد.



صدای تیک تاک ساعت دیواری بین آهنگی که مرد با مک های عمیقش روی تن پسر می نواخت گم می شد و نسیم خنک حالا راهش رو به داخل اتاق پیدا کرده و پرده های حریر رو به بازی گرفته بود.
سرامیک های سفید سایه ی کمرنگِ بدن های چسبیده به همشون رو بازتاب می دادن و بوی عطر هر دو توی فضا پخش شده بود. زبون نامجون روی گردن کبود شده ی دانشجوش می رقصید و گاهی تلخی عطرش رو هم زیر زبونش احساس می کرد.
لحظه ای بعد بی هوا از پسر جدا شد و جلوش روی لبه ی تخت جا گرفت. تن جمع شده ی جین و صورتی که نشون می داد توانایی پیش بینی حرکت بعدیش رو نداره بهش احساس قدرت می داد:
- روی زانوهات.



بعد از پیچیدن صدای دو رگه و سردش، به لحظه نکشید که پسر مطیعانه و هیجان زده دو زانو جلوی پاهای نامجون روی زمین نشست. حدس می زد این هم یکی از فانتزی های مرد تو رابطه ست، اما نگاه توی چشم هاش تمام معادلات ذهن حساب گرش رو به هم می ریختن.
- پس تو غیر از یه جفت چشم که مدام نگاهت کنن دیگه وابستگی ای نداری، جین؟

Silver Edge : The Cruor Where stories live. Discover now