Red Unicorn
شیر شکلاتش رو سر کشید و با دیدن جیمین دست از نوشیدن برداشت
جیمین همراه با تهیونگ روبه روشون نشستن و جنی باز با دیدن تهیونگ گونه هاش سرخ شدن
سعی کرد به تهیونگی که باز با پوزخند بهش خیره بود توجه نکنه
به این فکر کرد که الان تهیونگ چقدر میتونه ازش متنفر باشه چشماشو روهم فشرد غافل از اینکه تهیونگ با همین بوسه دلش رو به جنی داده بود!
نی بلخره سرشو بالا گرفت و به جیمین خیره شد
+جیمینا
°بله
+تو دیروز که اومدی اتاق من گفتی پیدات میکنه منظورت چی بود؟
°من؟!!!من کی اومدم اتاق تو جنیا!
=یا راست میگه تو اتاق منم اومدی
رزی هم به دنبال حرف جین گفت
:اتاق منم اومدی جیمین!
°یا یا یااا چطور ممکنه من تموم دیروز رو تو کتاب خونه گذروندم
+ولی تو خودت اومدی تو اتاقم حتی باهم حرف زدی!
:و اومدی تو اتاق منم ولی هیچی نگفتی و فقط نگاهم کردی و رفتی
°ولی من دیروز کلا تو کتابخونه بودم تا بتونم اون دست خط رو پیدا کنم
=رنگ و روت خیلی پریده بود
جیمین که دهنش از تعجب باز مونده بود دستی تو موهاش کشید
°همه چیز عجیبه
_یعنی منظورت اینه که تو اون نبودی...یا این اصلا شوخیه جالبی نیست
°باور کنید من اصلا از کتابخونه بیرون نیومدم ... خوابم..من یه خواب عجیب دیدم
همه منتظر به جیمین خیره شدن تا ادامه بده
°اون خواب خیلی واقعی بود طوری که به راحتی خودمو توش حس میکردم من تو خواب خودمو دیدم انگار..انگار ماله زمان خیلی پیش بود یه دخترم پیشم بود اسمش...اسمشو یادم نیست یه بچه هم اونجا بود که به کسی که به من شباهت داشت میگفت بابا البته اون فقط شباهت نبود واقعا با خودم مو نمیزد
جونگکوک شروع کرد به خندید
در حالی که میخندید لب زد
٫٫هه ..حتی فکر اینکه تو بابا باشی خیلی خنده داره
و خندش شدت گرفت
جین که کنارش نشسته بود پس کله ای به جانگکوک زد که جانگکوک بلخره خفه شد
تهیونگبعد از چشم غره ای جونگکوک کمی رو میز خم شد و با دقت له جیمینه پوکر خیره شد
«خب ادامه
°اون مرد منو دید اون دختره هم منو دید منم بی اختیار شروع کردم به دویدن و همون دختر که فکر کنم خواهر اون مرد بود دنبالم اومد ولی یه هو تو یه خله قرار گرفتم و بیدار شدم ولی یه چیزی عجیبه من وقتی میدویدم پام به شاخه درختی که رو زمین افتاده بود گیر کرد و تو خواب زخمی شد و به خوبی دردشو حس کردم و اون زخم هنوزم همون جاست!!
همه با بهت به جیمین خیره شدن
تهیونگ با اخم ظریفی که بین ابروهاش شکل گرفته بود به پاهای جینین خیره شد
«زخمتو ببینم
جیمین خم شد و کمی از شلوارش رو بالا زد
و زخم عمیقی کنار مچ پاش خود نمایی میکرد رو به بقیه نشون داد
+اه خدایه من، مطمعنی پاهات به تخت یا یه همچین چیزی نخورده؟
°نه اگه به تخت یا هرچیزه دیگه ای مبخورد باید از خواب بیدار میشدم
با صدایه خانوم گیل که از تو بلند گو پخش شد از جاشون بلند شدن تا به کلاس بعدیشون برن
همونطور که از سالن غذاخوری بیرون میرفتن جنی به خوبی متوجهی نگاه خیره تهیونگ که تموم مدت روش ثابت بود شده بود
با ایستادن جنی تهیونگ هم ایستاد
به بچه ها که بی توجه به اونا ازشون دور میشدن نگاهی انداخت
+چته
تهیونگ سوالی بهش خیره شد که جنی کلافه دست به سینه جلوش ایستاد
+چرا هی بهم خیره میشی هوم؟ اگه میخوای خجالت بکشم باید بگم که موفق شدی و من خجالت کشیدم و دیگه ادامه نده
«از چی خجالت کشیدی
پوفی کشید و سری به نشونه تاسف تکون داد و راهشو به سمت کلاس کشید. با کشیده شدن دستاش توسط تهیونگ، ایستاد
«بگو دیگه چرا خجالت کشیدی هوم
با پوزخند به صورته عصبی جنی خیره شد
+خدای من. برو کنار الان کلاس شروع میشه!
پوزخند ته عمیقتر شد و کنجکاو به صورت جنی خیره شد
«اول بگو چرا خجالت کشیدی تا ولت کنم
+اههه به خاطر اون بوسه کوچولو حالا راحت شدی...
با کوبیده شدنش به دیوار پشت سریش حرفشو ادامه نداد
«هوم بوسه! ولی اون که بوسه نبود نظرت چیه اینبار بوسه واقعیو امتحان کنیم هوم؟
با تعجب به تهیونگ که تو دوسانتیش ایستاده بود و با پوزخند بهش خیره بود نگاه کرد
+ی..یا برو کنار عوضی
«اوه عوضیم که شدم ... اوکی
صورتش رو به جنی نزدیکتر کرد و بی توجه به جنی که با وحشت نگاهش میکرد به لباش خیره شد
با صدایه سرفهای که از پشت سرشون اومد زود ازش فاصله گرفت و به سمت صدا چرخیدن
با دیدن لورن پوفی کشید
+عا..عا سلام لورن
÷خوشحالم که میبینمت جنی
لبخنده کج و کوله ای تحویل لورن داد
لورن نگاهشو لین تهیونگ و جنی چرخوند و جدی لب زد
÷فکر میکردم الان باید سر کلاس باشید
+آ..آره آره الان میریم
جنی گفت و زود از کنارشون رد شد و به سمت کلاس دوید
لورن با نگاه جدیش به تهیونگ خیره موند
تهیونگم کم نیاورد و بهش خیره شد انگار هیچکدومشون نمیخواستن از زل زدن بهم دست بکشن
بلخره لورن به حرف اومد و با پوزخند گفت
÷معلما داشتن میرفتن کلاس مستر تهیونگ بهتره به جایه لاس زدن بری سرکلاست
چشم غره ای رفت و بدون هیچ حرفی به سمت کلاس قدم برداشت
YOU ARE READING
𝐑𝐄𝐃 𝐔𝐍𝐈𝐂𝐎𝐑𝐍
Horror⌞𝐑𝐄𝐃 𝐔𝐍𝐈𝐂𝐎𝐑𝐍⌝ [اتمام یافته] گریمویزر! حتی اسمشم تنمو به لرزه در میاره... کی فکرشو میکرد که یه کتاب عیجب غریب بتونه تا این حد زندگیمو به گند بکشه و راز هایی برام روشن بشه که حتی روحمم ازش خبر نداشته! مدرسهی گاردین همه چیزش ترسناک بود ولی ر...