پارت ۱۰

799 208 11
                                    

-سلام فندوقم
بک که هنوز توی شک بود عکس العملی نشون نداد فقط با چشمای درست شده بهش زل زده بود...
دست چان جلو رفت که که فندوقشو بغل بگیره
اما در باصدای بدی به دیوار برخورد کرد
#اینجا چه خبرهههههه
کریس فریاد زد
و با دیدن بکهیون با بالا تنه لخت بیشتر عصبی شد جلو رفت پیرهنشو از روی زمین برداشت
#بپوش
#بک
#بک به خودت بیااا
بک تکونی خورد و پلک زد
هه بعد چند سال جلوش وایساده بود؟
سه سال؟
۱۰سال؟
۱۰۰سال؟؟
+کریس پس اون بادیگاردای کوفتی دم در چه گوهی میخورن؟؟؟
-فندوقم
+کی بهتون اجازه داده اینجوری صدام کنین آقای پارک؟؟؟
-چی داری میگی بک؟منم یولیت
+هیچ ایده ای ندارم راجع به چه کوفتی حرف میزنی
#بفرمایید بیرون جناب وگرنه قول نمیدم با ملایمت رفتار کنم
چان غرید
-تو کدوم خری هستی که به خودت اجازه میدی منو از جفتم دور کنی؟
#هه جفت؟؟
+احمقاااا بیاین اینجا
بادیگاردای بخت برگشته سریع از صدای داد رییسشون وارد اتاق شدن
#ریییس چی شده
+من به شما،حقوق میدم،که چه گهی بخورینننن؟؟؟ این اقا توی این اتاق چی کار میکنهههه
#رییس ببخشید ما...
+صد بار گفتم من ببخشید حالیم نمیشهه صد بار گفتم به هرکس یه بار بیشتر فرصت نمیدم حالام گورتونو گم کنین تسویه حسابتون و به حسابتون میریزممم گمشیین
حالش اصلا خوب نبود...
اصلا...
قفسه سینش درد گرفته بود...
-بک بذار صحبت کنیم...بذار توضیح بدم...
+خفه شووو فقط خفه شووو
دستشو روی قلبش گذاشت و خم شد
#لعنت،بکککک بکهییییون
-چه اتفاقی داره میفتههه چی شدددد
-بککککک
زانوهاش دیگه نتونستن جسم ظریفشو نگه دارن...
قبل از اینکه از حال بره دستی دورش حلقه شد....
#یکی زنگ بزنه آمبولااانس بجنبییین
#بک خواهش میکنم خواهش میکنممم
-چی شده فندوقممم فندوقممم چی شد اخههه
آمبولانس رسید وکریس با بک توی امبولانس نشست چان هم با سرعت با ماشین دنبالشون راه افتاد
رسیدن
#دکتر کیم رو خبر کنین بجنبین
لحظه ای بعد دو مرد بزرگتر توی راهرو کلافه منتظر بودن
چان کلافه قدم میزدو کریس نشسته سرشو بین دستاش گرفته بود...
چان یه لحظه وایساد
به کریس نگاه جدی انداخت
-قضیه قلب بک چیه
کریس سرشو بالا گرفت و با چشمای قرمز بهش نگاه کرده پورخندی زد
#هه چرا باید برات مهم باشه یا بهتره بپرسم الان تازه برات مهم شد؟
-خفه شو
#نه ببین تو خفه شو توی این تموم سالاییی که نبودی برات مهم‌نبود نه‌میدونستی چی کار میکنه نه میدونستی حالش چطوره الان بعد این همه مدت پیدات شده و ادای ادمای نگران و درمیاری؟چرا فقط برنمیگردی همون جایی که بودی

چان عصبی شد یقه کریس و گرفت و بلندش کرد
-ببین من و عصبی نکن اگه میبینی الان کاریت ندارم‌چون بک حالش خوب نیست پس وقتی ازت سوال میپرسم مثل ادم‌جوابمو‌بده
#واقعا فکر نمیکنم که بخوای بدونی جناب پارک...
-اینش به تو ربطی نداره حرف بزن یا خودم پیدا میکنم موضوع چیه و وای به حالت اگر دروغ بگی...اونوقت...
+سکته...
چان دستش از یقه کریس شل شد
کنار دیوار بیمارستان روی زمین سر خورد
صدای کریس توی گوشش میپیچید
سکته...
سکته...
سکته...
توی همین حین گوشی کریس زنگ خورد
#سهون
#چیزی نیست چیزی نیست آروم باش
#سهون لازم نیست بیای من اینجام
#خیله خب خیله خب با آقای نام بیا تنها نیا
نگاهی به چانیول انداخت...
اون مرد انگار توی لحظه ای شکسته بود
منشی چان و دید که از دور به این سمت میدویید
#رییییییسسس حالتون خوبه؟؟
-جانگ چجوری میتونم خوب باشم...وقتی نمیدونستم حال قلب کوچولوی فندوقم اصلا خوب نبوده...
#رییس خواهش میکنم بلند شین ایشون خوب میشن من مطمئنم...
-خوب نشه من میمیرم جانگ
#خوب میشن رییس خوب میشن
صدای ضعیفی شنید با صدای گریه
-سهون(زمزمه کرد)
#کریس هیووووونگگگ
انقدر گیج بود که چان و ندید و به سمت کریس رفت
با اشک خودشو به کریس رسوند
#هیونگم چی شدهه
#هیششش سهونا یکم شوکه شده چیزی نیست خوب میشه
#چه شوکه ایی چیشده هیونگ
کریس به پشت سهون نگاه کرد سهون خط نگاه کریس و دنبال کرد و برق از سرش پرید
#چانیول هیونگ؟؟؟
-سلام هونی
سهون اخمی کرد و با گریه جلوی چان وایساد
#برای چی اومدی هاااان برای چی بعد اون همه مدت که هیونگمو عذاب دادی حالا برگشتییی؟تو‌که اشکای هیونگمو ندیدیییی تو که لبخندای زورکیشو برای اینکه بهم ثابت کنه خوبه ندیدیییی همیشه میگفتم هیونگ ناراحت نباش چانیول هیونگ میاد ولی نیومدی حتی یه زنگم نزدی
ازت متنفرم هیونننگ ازت متنفرم
داشت از هق هق میلرزید چان دستشو گرفت کشیدش توی بغلش
همونجوری که گریه میکرد سرشو تو سینه چان قایم کرد
#ازت متنفرم چان هیونگ متنفرم
-هیششش اروم باش هونی ببخشید ببخشید عزیزم قول میدم جبران کنم قول میدم
#اگه دیگه خوب نشه چی...اگه دیگه بهم‌نگه پسرک وروجکم چییی...هیونگ قلبش به خاطر تو مریض شد اگه حالش خوب نشه من دیگه هیچکسو ندارم هیونگ هیچکسووو
چان اروم پشت سهونو دست میکشید
-هیشش سهونا هیچی نمیشه هیچی نمیشه هیونی قویه خودت خوب میدونی بعدشم میدونم انقدر پسرکش و دوس داره که عمرا تنهاش بذاره هوم؟
سهون انقدر گریه کرد تا توی بغل چان خوابش برد
چان بلندش کرد و شالش و لوله کردو روی صندلی گذاشت و سر سهون و روش گذاشت و پالتوش رو روش کشید
بالاخره دکتر از اتاق بیرون اومد
هردو به سمتش رفتن
-دکتر چیشد
دکتر سری تکون داد
#اصلا وضعیت خوبی نبود،اصلا! چند بار گفتم ایشون باید از استرس دور باشن ولی بخیر گذشت یکم رعایت کنین اقایون

like a moonlight🌔Donde viven las historias. Descúbrelo ahora