❕Part 15

1.2K 240 34
                                    



-صبح بخیر جیمین

+صبحت بخیر پدر عزیزم
جیمین با لحنی خندون رو به پدرش گفت

-قرارت چطور بود پسرم؟

+مگه میشه قراری که ارباب پارک ترتیب دیده بد باشه؟

-خوشحالم که سر عقل اومدی! این پسر منه!

+میخواستم راجع با موضوعی باهات حرف بزنم

-چی عزیزم؟

+یه خواسته ای ازت داشتم..

-هرچی جیمین بخواد!

+هتل.. هتل مرکزی رو میخوام

-خب هروقت بخوای جانگو اخراج میکنم و میتونی بری مدیر اونجا بشی

+فقط مدیر نه! اون هتل رو برای خودم میخوام!

-چیشده که یه دفعه اینو از من میخوای؟

+اوه پدر، خواسته زیادی که ازت ندارم، فقط یه هتل ازت خواستم، پسر رئیس جمهور کره نمیتونه یه هتل برای خودش داشته باشه؟

-قطعا که میتونه، اما اون هتل اصلی ترین منبع در آمد ماست

+اوه پدر تو چی داری میگه بجز اون کلی هتل دبگه داری و اینکه تو رئیس جمهور این مملکتی کل پول دولت برای توعه!

-امروز کارای انتقال مالکیت رو انجام میدم

+بابا جون خودمی!

-اون بادیگارت کو؟ نمیبینمش! باید یه درس حسابی بهش بدم، نمیاد سر کار!

+اوه.. نه.. نه.. پدر.. اونو..
جیمین با لحن دستپاچه ای گفت

+اونو من اخراجش کردم
محکم ادامه داد

-چرا؟

+مشکلات زندگیش زیاد بود، نمیتونست وظایفشو درست انجام بده

-هوم.. که اینطور.. بادیگارد جدید برات استخدام میکنم، باید  حواسمون خیلی جمع باشه

+باشه پدر.. ولی من هنوزم عقیده دارم اون رقیب لعنتیت هیچ غلطی نمیتونه بکنه

-به حرفم گوش بده
پدرش با قاطعیت گفت و جیمین در جوابش سری تکون داد و تعظیمی کرد و از سالن غذاخوری خارج شد

☀︎︎☀︎︎☀︎︎☀︎︎☀︎︎☀︎︎☀︎︎☀︎︎☀︎︎☀︎︎☀︎︎☀︎︎☀︎︎☀︎︎☀︎︎☀︎︎☀︎︎☀︎︎☀︎︎☀︎︎☀︎︎☀︎︎

+خب چونگچا اون کجاست؟
جیمین با لحنی جدی پرسید

-رئیس اون رفته مرکز خرید هونگ ده
چونگچا با لحنی مطیع جواب داد

+ماشینمو آماده کن، میرم اونجا

-اما رئیس بدون بادیگارد نمیتونید برید جایی.. پدرتون عصبانی میشن

+خیلی خب، به یکی از اون سگا بگو دنبال ماشینم بیاد و اصلا هم تو چشم نباشه

-چشم رئیس
چونگچا با لبخند گفت و به سرعت از اتاق خارج شد

(چونگچا نوه اجومای سرخدمتکار بود و از بچگی تو عمارت پارک بزرگ شده بود و همیشه همبازی بچگیای جیمین و مثل برادر بزرگش بود، چند سالی بود که برای یاد گرفتن اقتصاد، پدر جیمین اونو فرستاده بود آمریکا و اون حالا چند روزی بود که برگشته بود و به عنوان دست راست جیمین تو عمارت پارک شروع به کار کرده بود.)

جیمین با غرور به چهرش تو آیینه نگاه کرد و از اتاقش خارج شد

❕Vietato❕Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt