part 4

260 79 97
                                    

با کرختی غلتی زد و پاشو انداخت روی بالشت کنارش ...

بدنش سنگین بود ... انگار که به تخت پرسش کرده بودن ...

خواست یه غلت دیگه بزنه که خورد به یه جسمه محکم ...

+ اه چرا وسایلمو گذاشتم رو ی تخت ...

با چشمای بسته غر غر کرد و شروع کرد به کشیدن دست و پاهاش ولی با حسه چیزه نرمی زیره دستش با تعجب شروع کرد به لمس کردنش ...

+ پشمه چیه ؟ من حیوون خونگی نداشتم ؟

دستش رو اورد پایین تر ...

+ چه نرمه ... شبیه صورته .

پوزخندی به فکره خودش زد و بیخیال غلت زد ... صورت ! اونم وقتی تنها زندگی میکنه!
مسخرست ...

خمیازه ای کشید و بالشته زیره سرش رو صاف کرد و خواست دوباره بخوابه که ...

+ صبر کن من که هنوز وسایلمو باز نکردم پس یعنی بالشتم نباید داشته باشم !

با شوک چشماش رو باز کرد و به پتوی توی بغلش خیره شد ...

+ پتو ! ...
سرش رو برگردوند و با دیدنه صورته غرق در خوابه مرده کنارش بدونه هیچ فکری با جفت پاهاش کوبید توی شکمش و پرتش کرد پایین تخت ...

+ تو کدوم خری هستی ؟ توی تخت من چیکار میکنی عوضی ؟

چانیول شوک زده وعصبی بهش خیره شد ...

-چه مرگته لعنتی سره صبحی ؟

بکهیون با تعجب  به چانیول خیره شد ... اون اینجا چیکار میکرد ؟

+ تو توی خونه من چیکار میکنی ؟

-خونه تو ؟ وات دفاک ؟ جوکه صبحگاهی میگی ؟
با خنده عصبی گفت و سعی کرد خودشو از روی زمین جمع کنه .

با تعجب به اطرافش خیره شد ... خونه خودش نبود ؟ چطوری از اینجا سر در اورده ؟ ...

کلافه سرش رو گرفت ...

دیشب ناراحت بود و میخواست قرص بخوره و بخوابه بعدش چیشد ؟ بعدش اون غوله بیخاصیت اومد دمه خونش و رفتن بالا پشت بوم ابجو خوردن و بعدش ... بعدش چیشد؟

هر چقدر فکر کرد یادش نیومد ... به چانیول که زیره لب غر غر میکرد خیره شد ... یعنی چی به خوردش داده ؟ نکنه قصده بدی داشته باشه ؟ نکنه توی اون ابجو مواد مخدر ریخته باشه ؟ ...
نباید دیشب بهش اعتماد میکرد ، از قیافه و زندگیش معلومه چه ادمه خطرناکیه .

-چته ؟ بد نگاه میکنی ؟ من بیخواب شدم و  لگد خوردم تو ناراحتی ؟

+ جمع کن دیگه توام یه لگد ساده بود  .

-اره یه لگد ساده بود دیشب چی ؟ دیشب به لطف تو یادم افتاد که نباید برای بقیه انسانیت به خرج بدم .

𝑰𝒎 𝒉𝒆𝒓𝒆 ... Where stories live. Discover now