5:34
[زنگ زدن]_الو؟
+هوسوک؟
_یونگی،چی باعث شده بهم زنگ بزنی؟
+میخواستم باهات حرف بزنم.
_درباره ی؟
+قرار ملاقات
_میفهمم
+من آمممم....اخر هفته دیگه کاری نداری؟
_نه،کاری ندارم
+خوبه پس......نظرت درباره ی شنبه بعد ساعت دو بعد از ظهر تو کافه نزدیک کالج چیه؟
_خوب بنظر میاد
+خوبه پس اونجا میبینمت
_حله،خدافظ
+خدافظ
[تماس به پایان رسید]
___________________________________________۱ پیام جدید
از طرف:شماره ناشناسهی یونگی!
ممنون از این که امروز بهم زنگ زدی.
احتمالا تو نمیدونی ولی این برای من خیلی ارزش داشت.
و همینطور واقعا بابت قرار ملاقاتمون تو شنبه هیجان زده ام.
امیدوارم توهم منتظرش باشی.
و امیدوارم حالت خوب باشه.
[2آپریل،11:11]
YOU ARE READING
11:11 pm>>>sope
Fanfictionداستان از جایی شروع میشه که یونگی هر شب ساعت ۱۱:۱۱ از یه شماره ناشناس پیام دریافت میکنه ؛)