Listen Before I Go (Ziam One Shot)

1.1K 102 43
                                    

سلامممم چطورین؟! 😍
اینجا رو داشت تار عنکبوت میبستااا 😂
اگه دیر به دیر آپ میکنیم بخاطر کم کاری شماست 😒
بدویین ببینم، اونایی که قلمشون خوبه زود دست به کار شن و نوشته هاشون رو واسمون بفرستن تا ما اینجا بذاریم و بقیه هم فیض ببرن 🤩

حالا فعلا یه وان شات سرطان اوردم براتون :)
کوتاهه ولی قشنگه ...
یکی از فالورای قشنگمون زحمت کشید و فرستاد واسمون 🤗

meraj7 💚

فقط قبل از اینکه شروع به خوندن بکنید، یه جعبه دستمال کاغذی بذارین جفتتون ... 🤧

کامنت و ووت هم یادتون نره دیگه کلی انرژی بدین ^^
اگه تعداد ووت و کامنتا بالا باشه، واسه آپ کردن پارتای بعد بیشتر انگیزه میگیریم 🤝🏻

* پیشنهاد میشه همزمان با خوندن این پارت، آهنگ Listen Before I Go از Billie Eilish رو پلی کنید تا احساساتتون بیشتر جریحه دار شه ... *

____________________________

Listen Before I Go...

به سختی پلکهام رو از هم فاصله دادم، سعی کردم بفهمم کجام، هوا تاریک شده بود و سرد درد یک ساله‌ی همیشگی دست از سر بر نمیداشت...
بعد از لمس کورکورانه‌ی اطراف فهمیدم دقیقا کجام و چه جوری اومدم اینجا، تو آپارتمان لویی بودم، نگاهم رو تو فضای تاریک اتاق چرخوندم بلکه نشونه ای از خودش ببینم.
از تخت بلند شدم و سمت هال حرکت کردم، به پنجره تیکه داده بود و سیگار میکشید، دود تلخ سیگارش تموم فضا رو پر کرده بود. با دیدنم پرسید:

×سیگار؟
_نه احمق.
×قهوه؟

روی مبل نشستم و سرم رو بین دست هام فشردم و "آره" ای لب زدم.
آخرین کام رو گرفت و فیلترش رو از پنجره پرت کرد و به سمت آشپزخونه حرکت کرد.
پاهام رو روی میزِ جلوی مبل گذاشتم که پر از کاغذ و خوراکی و چندتا لیوان بود. تکیه دادم و سرم رو، رو به سقف گرفتم و نفس عمیقی کشیدم.
صدای گوشیم از اون‌ اتاق به گوش میرسید اما بدنم کشش رفتن نداشت.
چشمهام رو روی هم فشار دادم و صدای زنگ خوردن گوشی رو نا دیده گرفتم، لویی ماگ بزرگی که تقریبا سر ریز بود روی میز گذاشت و گفت:

× گوشیت زنگ میخوره.

سرم رو تکون دادم، فهمید که قصد جواب دادن به هیچکدوم از تماس های ممتدی که امروز داشتم، ندارم.
صدای پسرونه ای روی پیغامگیر پخش شد، صدای آشنایی بود، گوش تیز کردم...

+امیدوارم وقتی که به این حرفا گوش میکنی عذاب وجدان نداشته باشی، امیدوارم شناخته باشی حداقل...

به سمت اتاق دوییدم و روی تخت نشستم، لویی به چهارچوب در تکیه کرده بود و با چشمای خوشحال منتظر بود جواب بدم، بعد از سکوت کوتاهی که کرده بود ادامه داد.

+میخواستم قطع کنم وقتی جواب ندادی و دیگه زنگ نزنم، قرار بود آخرین بار باشه در طول زندگیم.

1D One Shot & SmutWhere stories live. Discover now