part 1

1.5K 220 6
                                    

چشمهاشو که باز کرد با دیدن صورت همسرش لبخندی زد با احساس اینکه همسرش داره بیدار میشه سریع چشمهاشو بست و خودش رو به خواب زد چن دقیقه تو سکوت گذشت کم کم خسته از بستن چشماش خواست چشماشو باز کنه که لبای قلبی همسرش رو لبش نشست لبخندی از بوسه ی همسرش زد چشماشو باز کرد با دیدن چشمای بسته کیونگ یکی از دستاشو پشت گردنش گذاشت و اون یکی رو پشت کمر سو حلقه کرد و طی یه حرکت کیونگ و زیر خودش اورد و کنترل بوسه ای رو که همسرش شروع کرده بود اما حرکت نمیداد رو بدست گرفت بعد از اینکه سو نفس کم اورد و با مشت و لگد به جونش افتاد با نارضایتی سرشو عقب برد

:صبح بخیر چان

:صبح توام بخیر مرد کوچولوی من

کیونگ که به این کلمه حساسیت داشت حرصی براش چشم غره ای رفت و گفت :وقتی یه دخترو حامله کردم میفهمی کی مرد کوچولو

با شنیدن تهدیدش قهقهه ای زد : پس مرد کوچولوی من میخواد حامله کنه...دلت بچه میخواد؟... (سرشو به سمت گردنشو برد مکی زد) پس من خودم امروز انقد میکنمت که حامله شی و نتونی کسی رو حامله کنی و بفهمی که تو مرد کوچولوی منی...

کیونگ سو حرصی با مشت رو سینه همسرش زد : گمشو منحرف من شوهر منحرف نمیخوام...

: من منحرفم؟ نه من که منحرف نیستم (نشست و سو رو هم رو پاهاش نشوند محکم به خودش فشارش داد) من فقط میخوام پدر بشم

کیونگ خیلی کیوت دستاشو زد زیر بغلشو بهش نگاه کرد : پس اگه بچه میخوای برو زن بگیر حاملش کن... و به صورت قهر سرشو برگردوند

چان بوسه ای رو گونش زد و گفت : من تا وقتی تو رو دارم چه نیازی به اون جنسای مخالف دارم من منظورم این بود که تو رو حامله کنم بچمون فقط دو تا پدر داشته باشه نه مادر

: مزخرف نگو چانی مگه مردا هم میتونن حامله شن؟

: بقیه مردا رو نمیدونم اما آره کیونگ سوی من میتونه

: چه طوری اونوقت؟

سرشو به سمت گردنش برد و بوسه ای زد از گردنش بو کشید تا به گوشش رسید لاله ی گوششو گاز گرفت : بعد صبحونه بهت میگم مرد کوچولوی من

**********

: جونگین؟

: بله

در حالی که نامطمئن به جونگین نگاه میکرد پرسید: تو مطمئنی که میخوای برگردیم کره؟

لبخندی به روی همسرش زد و گفت : هیچ وقت انقد مطمئن نبودم

میونی در حالی که رو پای جونگین میشست پرسید : دلیلشو نمیخوای بگی؟

جونگین سرمیونی رو بوسید و نوچی گفت

: باهات قهرم جونگین

: اوکی قهر باش ولی ببین دلت میاد باهام قهر کنی میون شی؟

در حالی که برا همسرش کیوت شده بود پرسید و منتظر جواب موند هرچند که جوابشو میدونست....

جونمیون که خیلی سعی کرد نخنده اما نشد و یه لبخند کوچولو زد و گفت : نه

جونگین لبخندی زد : اوکی پس پیش به سوی کره

میونی دستاشو قفل دستای جونگین کرد و هر کدوم چمدون خودشونو برداشتن به سمت فرودگاه رفتن

**********

: یا سهونا چیکار میکنی دیرم شد من باید برم سر کلاس

: چرا غر میزنی تو دانشجو نیستی که رات ندن تو...

بکهیون وسط حرف سهون پرید و ادامه داد : استادم خودم میدونم هر وقت بخاطر دیر کردنات همین بهونه رو میاری...

سهون از اتاق مشترک خودش و بکهیون بیرون اومد و پیشونی بکهیون بوسید و گفت : بریم

: این طوری میخوای بیای؟

سهون گیج به بکهیون نگاه کرد و گفت : چه طوری؟

بکهیون به پاهای سهون که بدون کفش بود اشاره کرد : بدون کفش

سهون به پیشونیش زد و سریع کفشاشو پوشید : بکهیون ممنون و دست بک و کشید به سمت ماشین راه افتاد

**********

در حالی که صبونشو خورده بود به مبلی که روش نشسته بود تکیه داد و منتظر نگاه همسرش کرد اما همسرش که تو گیج بودن نمره ی 20 رو پاس میکرد شنگول نگاش کرد و گفت : خب کیونگ امروز که موندیم تو خونه کجا بریم...؟

کیونگ که نمی‌دونست چطور بحث بچه رو پیش بکشه آروم گفت : نظرت چیه امروز و جایی نریم و تو درباره ی حرفی که قبل صبحونه بهم زدی توضیح بدی....؟

چان گیج نگاش کرد و گفت : قبل صبحونه... چه حرفی؟... من که هیچی یادم نمیاد...

کیونگ نگاه عصبی به چان کرد و جواب داد : بچه...(در حالی که لپاش از خجالت قرمز شده بود سرشو پایین انداخت نفسشو محکم بیرون داد) حاملگی...

چان با شیطنت لبخندی زد به سمت کیونگ چرخید دستشو دور کمر سو حلقه کرد و برای دست انداختن کیونگ گفت : اوه کیونگا تو دلت بچه میخواد

کیونگ دستاشو اورد بالا و خواست تو سر چان فرود بیاره که چان سریع با یه دست دستای کیونگو گرفت : یا پارک چانیول مزخرف نگو

چان کیونگ و رو مبل دراز کرد و خودشم روش دراز کشید : باشه مزخرف نمیگم پنگوئن من اما من نمیتونم توضیح بدم

کیونگ که حس ناامیدی ، عصبانیت از چان که فک کرد مسخرش کرده ، کنجکاوی و ترس از بچه دار نشدن تو وجودش بود با کنجکاوی پرسید : چرا نمیتونی جواب بدی...؟

: چون الان داشتم با یکی از دوستای دانشگام که تو نمیشناسی چت میکردم مسئله بچه دار شدن مونو گفتم اونم گفت همسرتو بردار بیا اینجا ما توضیح میدیم (درحالی که گونه های کیونگو نوازش میکرد پرسید) حالا فهمیدی پنگوئنم...؟

کیونگ کلافه سرشو تکون داد و پرسید : کی میریم؟

چان که به عجول بودن کیونگ میخندید جواب داد : هر وقت که تو بخوای میتونیم حتی همین الان بریم

کیونگ که انگار از چشماش قلب پرتاب میشد گفت : پس پاشو حاضر شو بریم

human mistake (خطای انسانی)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora