"نه فرشته دشمن شیطان بود، و نه شیطان دشمن فرشته... این قانون تا وقتی ادامه داشت ک موجودی بنام انسان وجود نداشت :) "__________________________
بارون شدیدی توی این موقع سال گرفته بود و هرکسی با عجله ب سمتی پناه میبرد تا خیس نشه...اما سوکجین فرق داشت، اون عاشق بارون بود و درواقع بارون رو میپرستید...هردو نفر توی ماشین بودن و مِه همه جارو فرا گرفته بود و رانندگی خطرناک بود.
"نامجونا...الان میخای چیکار کنی؟!"
"هیچی...منتظر میمونیم تا بارون بند بیاد و مه از بین بره.."
جین بدون اینکه چیزی بگه سریع در ماشین رو باز کرد و خارج شد و درشو بست.
بوی بارون ، یکی از بهترین بوی ها ارامش بخش برای جین بود..سرشو بالا گرفت و بخاطر بوسه های ریز و درشتی ک قطره های کوچیک و بزرگ بارون روی صورتش میکاشتن ، لبخند زد...مهم نبود اگر خیس میشد، چون خیس شدن زیر بارون یکی از موردعلاقه هاش بود و دوست داشت انقدر خیس بشه که از موهای طلاییش ، قطره های اب پشت سرهم چکه کنن، با احساس اومدن لباس نازکی روی شونه هاش ، توجهش جلب شد...گرچه نازک بود اما سرمایی ک خیسی قطره ها ب بدنش منتقل کرده بودن رو گرم میکرد...
"سرما میخوری جین...بیا بریم توی ماشین ..."
ب معنای واقعی کلمه مهربونی نامجون رو ستایش میکرد..
وارد ماشین شد و چندثانیه بعد هم نامجون واردش شد و موهاشو بخاطرخیسی کمی ک بارون بوجود اورده بود تکون داد."کامل روپوش رو بپوش ...انقدر شدیده که توی همین چنددیقه خیسه خیسی شدی...باید زودی ببرمت خونه، سرما میخوری!"
"خودت چی ؟ این تیشرت نازک جاییت رو گرم نگه نمیداره کع!"
"ن خوبه !"
قطره های اب از سرموهاش روی پارچه ی شلوارش فرود میومدن و جاری میشدن.
جین با یاداوری چیزی سریع روبه نامجون گفت:
"کاغذ! کاغذ و قلم داری؟؟؟!""اره ...میخای چیکار؟!"
"ممنون میشم بهم بدی!"
نامجون برای باز کردن داشبورد روی پاهای جین خم شد و این برای جین زیادی بود و تونست عطر سرد اما خوشبوی نامجون رو کاملا وارد ریه هاش کنه ...
"بیا.."
جین از خلسه ای ک بخاطر عطر نامجون توش فرو رفته بود بیرون اومد و دفترچه و خودکار رو ازش گرفت و ی صفحه سفید اورد و با خط زیباش چندجمله ای ک بخاطر بارون توی ذهنش اومده بود رو نوشت :
"قطره های ریز و درشت باران...
بوسه های عاشقانه ی بزرگ و کوچکشان ...
بر سر سنگ قبر تو ،
اشک هایی در چشمانم پدید اورد...
ای کاش تو باران بودی و من خاک...."لبخندی زد...از همون لبخندا ک فقط موقع نوشتن شعر مهمون لباش میشد.
سرشو بالا اورد و دفترچه رو روبه نامجون گرفت:
"بخونش ! ببین قشنگ شده؟!"دفترچه رو دست نامجون داد و روپوش روی شونه هاشو کامل پوشید...
"خدای من :-: چ رمانتیک !"
جین ب نامجون نگاه کرد و گفت:
"راستش خیلی بد نوشتم...خیلی ساده هست و فکر نمیکنم انقدرام تحسین داشته باشه :-: "
"نه جین! همینم خیلی خوبه...افرین...قشنگ بود ..."
"ممنون استاد کیم!"
نامجون تک خنده ای کرد و ماشین رو روشن کرد و سعی کرد توی این مه ک حالا کمتر شده بود رانندگی کنه و سریع تر جین رو ب خونه اش برسونه وگرنه اگر قرار بود جین سرمای شدیدی بخوره و نتونه دانشگاش بیاد، استاد کیم حتی یذره انرژی هم برای درس دادن باقیه دانشجوهاش نداشت!
VOCÊ ESTÁ LENDO
•| The world before me & U |• : °| جهان قبل از من و تو |°
Fanfictionفنفیکشن "جهان قبل از من و تو " ____________ شاید روزی اسم شیطان ب معنای"خوش قلب ترین موجود جهان" بود...وای بر ما انسان ها، ک چ بر سر قلب پاک شیطان اوردیم ... :) ____________ شیطان موجود خوش قبل و پاک و مهربونی ک بهترین دوست و همدم خدا بود، در کنا...