"چرا وقتی بازیگوشی میکردم میگفتی شیطونی نکن ؟!
درسته...چون شیطان توی زندگی قبلیش موجودی سرخوش بود و بازیگوشی میکرد... :)"
_____________________________________یک ماه میگذشت و توی این یک ماه جین و نامجون از چسب دوقلو هم بیشتر بهم نزدیک شده بودن !
"واقعا اون روز یادت نبود ارئه داشتی ؟؟!"
"نه بابا..تازه خوبه چشمم ب لبتابم افتاده بود وگرنه ب کل فراموش میکردم!"
"منم ک خودم یادم نبود ک بخام اصن بهت یاداوری کنم!"
"هوم...عیبی نداره لاولیم ! "
کتابشو توی کوله اش گذاشت و ادامه داد :
" یسری کلاسای بعد از کلاس تو افتضاحن ...."
نامجون ک توی چارچوب در اتاق جین ، منتظر بود تا جین وسایل مورد نیازش رو برداره گفت:
"اوه چرا؟؟؟!"
"استاد اون درسمون یکم بی اعصابه..بچه ها میگفتن از وقتی دوست پسرشو از دست داده و مرده ، اینجوری بی اعصاب شده و بهم ریخته هست..."
"اهان...استاد جئون رو میگی؟!"
جین ک خودکار جدیدشک توی جامدادیش گذاشت، گفت:
"اره استاد جئون جانگکوک..."
نامجون با ناراحتی وارد اتاق شد و روی تخت جین نشست و گفت:
"میگن سه ماه پیش قاتل زنجیره ای دوست پسرشو ک اسمش "پارک جیمین" ک همکار خودش بوده رو کشته..."
جین با این حرف نامجون سرشو کامل برگردوند و با تعجب گفت:
"چی؟؟؟؟!! قاتل زنجیره ای؟؟؟ اونو کشته؟!...استاد پارک؟ اوهه گاد!!! پس اون استاد پارکی ک بچه ها ازش حرف میزدن همون بوده!!!"
"اروم باش عزیزم...!"
نامجون دستای جین رو گرفت و سمت خودش کشید و جین رو از روبرو روی پاهای خودش نشوند و بقلش کرد .
"بیا بعدا راجبش صحبت کنیم باشه؟!"
" ایح! باشه...هرچی استاد کیم بگه..."
نامجون خندید و کمر جین رو نوازش کرد و گفت:
"واقعا مطمعنی این درسو مشکل داری؟! چون اونجوری ک تو سرکلاس گوش میدادی و حواست جمع بود فک نکنم حتی ی کلمش هم نفهمیده باشی!"
جین ک سرش روی شونه نامجون بود گفت:
"میدونی استاد...من حواسم جمع تو بود ن درسی ک میدادی !"
نامجون خندید و گفت:
"پس مثل اینکه مسئول نفهمیدنت از این درس بازم منم!"
"اره تویی و خودتم باید از اول تا اخرشو توی خونه ی خودت بهم توضیح بدی!"
نامجون خندید و دستشو زیر رون های جین برد و از روی تخت بلند شد.
جین واسه این حرکت یهویی نامجون، دستاشو سریع دور گردن نامجون انداخت تا نیفته .
"دیوونههه!! نمیگی میفتمم؟؟!"
"هواتو دارم کیوتی!"
"بزارم پایین تا بیشتر از این سرخ نشدم!"
نامجون خندید و دستاشو تکون داد تا جین برای نیفتادنش بیشتر بهش بچسبه .
"ن تو واقعا دیوونه ای استاد قشنگم!"
نامجون سرشو توی گردن جین برد و بوسید و جای بوسه اش رو لیسی زد و گفت:
"اره من دیوونه ی تو عم..."
جین ک باز حس کرد واقعا گل های سرخ روی لپ هاش روییدن چشماشو بست ولی سرشو نمیتونست جایی قایم کنه چون هنوز سر نامجون توی گردنش سیر و سفر میکرد!
نامجون جای دیگه از گردن جین رو بوسید و گفت:
"عاشقتم .."
و میکی ب گردنش زد .
"من هم - عاخ!- عاشقتم استاد جذاب من!"
نامجون ک قصد دست برداشتن از گردن سفید جین رو نداشت اروم چرخید و بسمت تخت رفت و جین رو روش گذاشت و خودش روش خیمه زد و دوباره سرشو توی گردن دوست پسرش برد و روش بوسه های عاشقانه ای میزاشت و کیس مارک میکرد ...
"عاه نامجونا...دندونات عاخ! خیلی تیزن!"
نامجون خندید و جای دیگه ای از گردن جین رو بوسید و گفت:
"نه...این دندونا و تمام این جسم و تن و روح و قلب واسه تو درواقع حریص میشن عزیزم!"جین لبخند ذوق زده ای زد و دستاشو ک توی حصار دست های نامجون بود رو اروم دراورد و ب سمت سر نامجون برد و ب طرف لب هاش هدایتش کرد و لب هاشو روی لب های مرد مقابلش گذاشت ... حرکتی نکرد و گذاشت ک نامجون فرمانروایی این بوسه رو ب عهده بگیره .
هردوشون وسط بوسیدن همدیگه ارزو کردن ک کاش همیشه طوری نبود ک بخاطر کم اوردن نفس مجبور بشن بوسه های رمانتیکشون رو قطع کنن!
نامجون بعد از ی بوسه طولانی پیشونی جین رو بوسید ، بلند شد و ایستاد.
"ساری! وقتی پیشتم مغزم اختیارشو ب قلبم میده و قلبم هم ک دیگه از خدا خواسته هرکاری میخاد میکنه !"
جین خندید و از روی تخت بلند شد و نامجون رو بقل کرد و گفت:
"قلب منم همینع! مرسی نامجونا ک وارد زندگیم شدی..."
نامجون سر جین رو بوسید و متقابلا بقلش کرد و گفت:
"نه من باید ازت تشکر کنم ک وارد زندگیم شدی و زندگی یکنواختم رو پر از زیبایی های وجودت کردی..."
جین با لبخند از توی بقل نامجون دراومد و ب سمت کوله و عینکش رفت .
"حاضر شدی دیگه؟ بریم؟!"
جین ک کلا یادش رفت لباس برداره ، کوله اش رو ک اماده کرده بود رو برداشت و عینکشو ب چشماش زد و گفت:
"بریم استاد!"
![](https://img.wattpad.com/cover/271849826-288-k442278.jpg)
YOU ARE READING
•| The world before me & U |• : °| جهان قبل از من و تو |°
Fanfictionفنفیکشن "جهان قبل از من و تو " ____________ شاید روزی اسم شیطان ب معنای"خوش قلب ترین موجود جهان" بود...وای بر ما انسان ها، ک چ بر سر قلب پاک شیطان اوردیم ... :) ____________ شیطان موجود خوش قبل و پاک و مهربونی ک بهترین دوست و همدم خدا بود، در کنا...