Part 23:گردن شیطان با لکه های بنفش تزیین شده بود...

105 18 10
                                    


"چرا وقتی بازیگوشی میکردم میگفتی شیطونی نکن ؟!
درسته...چون شیطان توی زندگی قبلیش موجودی  سرخوش بود و بازیگوشی میکرد... :)"
_____________________________________

یک ماه میگذشت و توی این یک ماه جین و نامجون از چسب دوقلو هم بیشتر بهم نزدیک شده بودن !

"واقعا اون روز  یادت نبود ارئه داشتی ؟؟!"

"نه بابا..تازه خوبه چشمم ب لبتابم افتاده بود وگرنه ب کل فراموش میکردم!"

"منم ک خودم یادم نبود ک بخام اصن بهت یاداوری کنم!"

"هوم...عیبی نداره لاولیم ! "

کتابشو توی کوله اش گذاشت و ادامه داد :

" یسری کلاسای بعد از کلاس تو افتضاحن ...."

نامجون ک توی چارچوب در اتاق جین ، منتظر بود تا جین وسایل مورد نیازش رو برداره گفت:

"اوه چرا؟؟؟!"

"استاد اون درسمون یکم بی اعصابه..بچه ها میگفتن از وقتی  دوست پسرشو از دست داده و مرده ، اینجوری بی اعصاب شده و بهم ریخته هست..."

"اهان...استاد جئون رو میگی؟!"

جین ک خودکار جدیدشک توی جامدادیش گذاشت، گفت:

"اره استاد جئون جانگکوک..."

نامجون با ناراحتی وارد اتاق شد و روی تخت جین نشست و گفت:

"میگن سه ماه پیش قاتل زنجیره ای دوست پسرشو ک اسمش "پارک جیمین" ک همکار خودش بوده رو کشته..."

جین با این حرف نامجون  سرشو کامل برگردوند و با تعجب  گفت:

"چی؟؟؟؟!! قاتل زنجیره ای؟؟؟ اونو کشته؟!...استاد پارک؟ اوهه گاد!!! پس اون استاد پارکی ک بچه ها ازش حرف میزدن همون بوده!!!"

"اروم باش عزیزم...!"

نامجون دستای جین رو گرفت و سمت خودش کشید و جین رو از روبرو روی پاهای خودش نشوند و بقلش کرد .

"بیا بعدا راجبش صحبت کنیم باشه؟!"

" ایح! باشه...هرچی استاد کیم بگه..."

نامجون خندید و کمر جین رو نوازش کرد و گفت:

"واقعا مطمعنی این  درسو مشکل داری؟! چون اونجوری ک تو سرکلاس گوش میدادی و حواست جمع بود فک نکنم حتی ی کلمش هم نفهمیده باشی!"

جین ک  سرش روی شونه نامجون بود گفت:

"میدونی استاد...من حواسم جمع تو بود ن درسی ک میدادی !"

نامجون خندید و گفت:

"پس مثل اینکه مسئول نفهمیدنت از این درس بازم منم!"

"اره تویی و خودتم باید از اول تا اخرشو توی خونه ی خودت بهم توضیح بدی!"

نامجون خندید و دستشو زیر رون های جین برد و از روی تخت بلند شد.

جین واسه این حرکت یهویی نامجون، دستاشو سریع دور گردن  نامجون انداخت تا نیفته .

"دیوونههه!! نمیگی میفتمم؟؟!"

"هواتو دارم کیوتی!"

"بزارم پایین تا بیشتر از این سرخ نشدم!"

نامجون خندید و دستاشو تکون داد تا جین برای نیفتادنش بیشتر بهش بچسبه .

"ن تو واقعا دیوونه ای استاد قشنگم!"

نامجون سرشو توی گردن جین برد و بوسید و جای بوسه اش رو  لیسی زد و گفت:

"اره من دیوونه ی تو عم..."

جین ک باز حس کرد واقعا گل های سرخ  روی لپ هاش روییدن چشماشو بست ولی سرشو نمیتونست جایی قایم کنه چون هنوز سر نامجون توی گردنش سیر و سفر میکرد!

نامجون جای دیگه از گردن جین رو بوسید و گفت:

"عاشقتم .."

و میکی ب گردنش زد .

"من هم - عاخ!- عاشقتم استاد جذاب من!"

نامجون ک قصد دست برداشتن از گردن سفید جین رو نداشت اروم چرخید و بسمت تخت رفت و جین رو روش گذاشت و خودش روش خیمه زد و دوباره سرشو توی گردن دوست پسرش برد و روش بوسه های عاشقانه ای میزاشت و کیس مارک میکرد ...

"عاه نامجونا...دندونات عاخ! خیلی تیزن!"

نامجون خندید و جای دیگه ای از گردن جین رو بوسید و گفت:
"نه...این دندونا و تمام این جسم و تن و روح و قلب  واسه تو درواقع حریص میشن عزیزم!"

جین لبخند ذوق زده ای زد و دستاشو ک توی حصار دست های نامجون بود رو اروم دراورد و ب سمت سر نامجون برد و  ب طرف لب هاش هدایتش کرد و لب هاشو روی لب های مرد مقابلش گذاشت ... حرکتی نکرد و گذاشت ک نامجون فرمانروایی این بوسه رو ب عهده بگیره .

هردوشون وسط بوسیدن همدیگه ارزو کردن ک کاش ‌همیشه طوری نبود ک بخاطر کم اوردن نفس مجبور بشن بوسه های رمانتیکشون رو قطع کنن!

نامجون بعد از ی بوسه طولانی پیشونی جین  رو بوسید ، بلند شد و ایستاد.

"ساری! وقتی پیشتم مغزم اختیارشو ب قلبم میده  و قلبم هم ک دیگه از خدا خواسته هرکاری میخاد میکنه !"

جین خندید و از روی تخت بلند شد و نامجون رو بقل کرد و گفت:

"قلب منم همینع! مرسی نامجونا ک وارد زندگیم شدی..."

نامجون سر جین رو بوسید و متقابلا بقلش کرد و گفت:

"نه من باید ازت تشکر کنم ک  وارد زندگیم شدی و زندگی یکنواختم رو پر از زیبایی های وجودت کردی..."

جین با لبخند از توی بقل نامجون دراومد و ب سمت کوله و عینکش رفت .

"حاضر شدی دیگه؟ بریم؟!"

جین ک  کلا یادش رفت لباس برداره ، کوله اش رو ک اماده کرده بود رو برداشت و عینکشو ب چشماش زد و گفت:
"بریم استاد!"

•| The world before me & U |• :  °| جهان قبل از من و تو |° Where stories live. Discover now