Chapter 24

64 14 0
                                    

تقریبا 1 ساعتی از برگشتنشون به عمارت میگذشت و بلافاصله بعد از برگشتنشون چن، لوهانو به اتاقی که وسایل پزشکی داخلش بود برد و اجازه داخل شدن به کسیو نداد تا در کمال آرامش شروع به چکاپ لوهان بکنه و بقیه افراد به جز چان همه پشت در منتظر بودن
بعد نیم ساعت چن از داخل اتاق بیرون اومد و توجه افراد پشت درو به خودش جلب کرد و همه منتظر بهش نگاه میکردن که بعد از بسته شدن در اتاق بک زمزمه کرد
-حالش چطوره!؟
چن نگاهی بهش انداخت
-خب بدنش پر کبودیه که نشونه ضرب و شتم و تا جایی که می‌شد تشخیص داد سه تا از دنده هاش به شدت ضربه خورده و ساق دست چپش موم برداشته و...
دست بکهیون با شنیدن حرفای چن بیشتر مشت میشد که با سکوتش بک حرفشو ادامه داد
-و چی؟؟
چن پوفی کشید و دستی به موهاش کشيد و به بک و سهون نگاهی انداخت
-بهش تجاوز شده...
و همین جمله کافی بود تا عصبانیت بکهیون بیشتر بشه و سهون و شیومین مات و مبهوت تر
سهون ناباورانه زمزمه کرد
-تجاوز ..
چن سری تکون داد
-و با توجه به صدماتی که دیده به نظر بیشتر از یکبار بوده
بک دستی به موهاش کشید و پشت بهشون کرد و چند قدم ازشون دور شد و شیومین نزدیک چن اومد
-الان حالش چطوره؟؟
چن دستشو گرفت
-سرم تقویتی بهش زدم و الان خوابیده
شیو سرشو تکون داد و به سهون که به کف پارکت خیره شده بود نگاهی کرد و سرشو با ناراحتی تکون داد
دقایقی در سکوت طی شد که بکهیون سر جاش چرخید و به سمت اتاق حرکت کرد و آروم درو باز کرد و واردش شد و سهون سمت در رفت و به چهارچوب تکیه داد
بک با دیدن بدن بی جون لوهان فوشی نثار خودش کرد و سمت صندلی که کنار تخت بود رفت و روش نشست و دست لوهانو گرفت و سهون اخماش بیشتر توهم میرفت و دستاش بیشتر مشت میشد که بک آروم زمزمه کرد
-متاسفم رفیق...

بعد از شنیدن وضعیت لوهان دوباره به اتاق خودش برگشت و جام مشروبشو از روی میز برداشت و آخرشو یکدم سر کشیدو همون طور که به سیگارش پک میزد زمزمه کرد
-منتظرم باش ژانگ ییشینگ....

بعد از جدا شدن از چان و بقیه دوستانش تا رسیدن به عمارت لی حتی یه کلمه هم حرف نزد و فقط بیرونو تماشا کرد نگاه های گه گاهی لی روی خودشو حس می‌کرد اما اهمیتی نداد
قلبا راضی به این ازدواج نبود اما از نظرش لوهان آدم کاملا بی‌گناهی و اگر به خاطر پیشنهاد چان برای موندنشون نبود شاید این اتفاق نمی افتاد... به همین خاطر همشون به نحوی در مورد لوهان مقصرن و سوهو فقط میخواست با این کار کمک کوچیک در عین حال بزرگی بهش بکنه
در هر صورت لی به اون صدمه ای نمیزد البته اگر واقعا عاشقش بوده باشه

بعد از تقریبا چهل دقیقه رانندگی به عمارت بزرگ لی رسیدن
سوهو با نگه داشتن ماشین از اون پیاده شد و نگاهی به اطراف انداخت
برخلاف چیزی که فکر می‌کرد حیاط عمارت فضای سبز زیادی داشت که این علاقه لی به گل و گیاه و نشون میداد و ساختمان عمراتم هم تقریبا هم اندازه عمارت چانیول بود ولی در عین حال بین همه اون زیبایی میشد حس تاریکی رو از اون عمارت مجللو حس کنه
همینطور در فکر بود که صدای زمزمه واری دم گوشش توجهشو جلب کرد و کمی سرشو چرخوند که با لی مواجه شد
-از اینجا خوشت اومده لاوم؟؟
خواست ازش کمی فاصله بگیره که دست لی دور کمرش حلقه شد و بیشتر به خودش چسبوندش
-از من فرار نکن سوهو...
سوهو با تموم شدن حرف لی حلقه دستشو از دور کمرش جدا کرد و قدمی ازش فاصله گرفت و زمزمه کرد
-خستم...
لی از کار سوهو تعجبی نکرد و در عوض لبخندی زد
-باشه بریم داخل
و نگاهی به دی او انداخت
-بگو لوازم بیارن تو
کیونگسو سری خم کرد
-بله قربان
و با تموم شدن حرف مشاورش سمت سوهو رفت و دستشو گرفت و باهم به سمت ورودی ساختمون حرکت کردن با رسیدن به داخل سوهو نگاهی به اطراف انداخت
برخلاف افکارش خونه لی تم لایتی داشت و خیلی تیره نبود
با فشاردست لی بهش نگاه کرد
-الان دیر وقت فردا همه جارو بهت نشون میدم
سوهو حرفی نزد و دنبال لی حرکت کرد
بعد از بالا رفتن از راه پله و رسیدن به طبقه دوم نگاهی به اطراف انداخت
نسبت به طبقه اول تم تیره تری داشت همون طور که پشت لی حرکت می‌کرد متوجه شد که دارن به سمت تک دری که وسط راهرو قرار داشت حرکت میکنن و هیچ دری جز اون توی این طبقه وجود نداره
کمی استرس داشت میدونست حالا که ازدواج کرده باید با لی اتاق مشترک داشته باشه ولی قبول این واقعیت براش مشکل بود
با رسیدن به در اتاق اول لی وارد شد و به دنبالش سوهو با کمی مکث وارد شد
تم اتاق لی یا بهتر اتاق مشترکشون نسبت به بقیه جاها تیره تر بود و میتونست به جرعت بگه بزرگ ترین اتاقیه که تا به حال دیده و از کل خونه خود سوهو هم بزرگ تره
همون طور که داشت اطراف میدید نگاهش به لی افتاد که در حال درآوردن لباساش
لی با درآوردن پیرهنش کمر عضلانیشو به رخ سوهو کشید اما چیزی که توجه سوهو رو جلب کرده بود کمر عضلانی اون نبود بلکه زخم های عمیق و سطحی بود که روش قرار داشت در همین فکر بود که با صدای لی به خودش اومد
-نمیخوای حموم بری؟؟
-نه فردا میرم..
-خوبه...
چرخید و نگاهی به سوهو انداخت
-پس من الان میرم لباساتو عوض کن و استراحت کن
و سوهو سری تکون داد و لی با اتمام حرفش به سمت حموم حرکت کرد
بعد این که مطمعن شد لی وارد حموم شده نفس گرفتشو بیرون داد به سمت دو کمدی که کنار هم بود حرکت کرد و حدس زد کمدش کنار اونیه که لی ازش استفاده کرده پس درشو باز کرد و متعجب به داخلش نگاه کرد
تمام لباس ها نو و از نوعی بودن که همیشه می‌پوشید و حتی بهتر از اونا ‌سعی کرد زیاد توجه نکنه و هودی سفید رنگی همراه و شلوار مشکی رنگی برداشت و شروع به عوض کردن لباسش کرد بعد از عوض کردن لباسش اونارو مرتب داخل کمد گذاشت
به حدی خسته بود که توانایی مسواک زدنم نداشت پس یک‌راست به سمت تخت خواب بزرگ و مشکی و قرمز وسط اتاق حرکت کرد و گوشه تخت دراز کشید و چشماشو بست و سعی کرد بدون توجه به تمام اتفاقاتی که افتاده کمی ذهنشو آروم کنه و بخواب و در این مورد خیلی هم موفق بود چون وقتی لی از حموم بیرون اومد با چهره غرق در خواب سوهو مواجه شد
همون طور که موهاشو خشک میکرده سمت کمدش رفت و شامبر مشکی رنگشو از تنش درآورد و رو دسته صندلیش انداخت تا خدمتکار فردا برش داره و باکسر و شلوار مشکی رنگی پاش کرد ولی لباسی تنش نکرد
و سمت تخت رفت از سمت دیگش رو تخت خوابید و به صورت خوابیده سوهو خیره شد و ناخواسته لبخندی زد و دستشو دور کمرش حلقه کرد و به خودش نزدیک ترش کرد و پتو روش بیشتر کشید و چشماشو بست تا کمی به خودش استراحت بده

Fearless Where stories live. Discover now