پارت ۱۰

346 51 13
                                    

نفرین شیرین .

❀༉Fiction: #sweet_curse

❀༉Couple: Yizhan | Chanbaek

❀༉Genre: Vampire | Smut | Mpreg

❀༉Condition: #full

❀༉writer: @Scorpion0013
—————🕊️—————
ᯁ T.me/YiZhanLand ༉
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆

راوی
توی سایه ی درخت ایستاده بود درحالیکه چشمهاش رواز پشت
عینک به ساختمون مقابلش دوخته بودو سکه ی طالش رو الی
انگشت هاش دورمیداد .وقتی حس کرد اشخاصی قصد خروج از
ساختمون رو دارن از نامرئی بودن خودش مطمئن شد و با استفاده
از قدرتش دید و شنواییش رو افزایش داد . خودشون بودن...شیائوژان
و اون بادیگارد گرگینه ش .پسر در حالیکه دعا میکرد جادوی
نامرئیش بوی بدنش رو از اون گرگینه مخفی کنه به صحبت هاشون
گوش میکرد . ژان همینطور که با لباس گشاد و موهای بهم ریخته
ش درگیر بود به سمت آئودی جدیدی که جای ماشین قبلیش رو گرفته
بود رفت و بی توجه به خواهش ها و التماس های چانیول درباره ی
استراحت کردنش سوار ماشین شد و با صدای نسبتا بلندی گفت _ :
پارک چانیول اگه میخوای کارت و درست انجام بدی اون کونتو
حرکت بده و سوار شو.
چان : اما ژان...تو باید...
ژان : خفه شو چان، من کمتر از ۳۲ ساعته فهمیدم گند زده شده توی
کل عمرم، اونم نه یکبار بلکه دوبار ...پس تا دق و دلی این روزای
اخر موسر تو خالی نکردم سوار شو .... چانیول با بی میلی سوار
شد و پرسید :اصال کجا میخوای بری؟ امروز که کالس نداری .
ژان همینطور که ماشین رو روشن میکرد گفت:
کاراوکه...سینما...بار....اصن هر گورستونی که بتونم این مصیبت
وفراموش کنم . بعد هم بالفاصله ماشین و توی دنده گذاشت و حرکت
کرد . به محض خارج شدن ماشین از تیر رسش بدون باطل کردن
جادوش ازاون محله که تحت نظر محافظ های زیر دست چانیول بود
خارج شد و با موبایلش تماس مورد نظرش رو برقرار کرد.
با وصل شدن تماس و شنیدن صدای رئیسش گفت _ : قربان همین
االن به همراه محافظش از ساختمون خارج شدند
_× . نفهمیدی کجا میرن؟
_÷مقصد مشخصی نداشتن اما به نظر از چیزی ناراحت و عصبی
بودن
_× .چطور؟
_÷اخه از روزای اخر و خراب شدن زندگی ش شکایت میکرد
صدای خنده ی ارومی از پشت خط بلند شد
_× :پس باالخره متوجه شد.... کارت خوب بود تائو...برگرد اینجا
یه کاردیگه رو باید انجام بدی
تائو :بله ارباب . بعد از قطع تماس، تائو که به محل امنی رسیده بود
جادوی نامرئیش رو باطل کرد و توی یک چشم بهم زدن تله پورت
کرد.
ژان
عصبی و کالفه از بین ماشین ها ویراژ میدادم .شلوغی خیابون های
توکیوهم به عصبانیتم دامن میزد و باعث میشد از حرص ، سرعتم
رو بیشترکنم تا اینکه چانیول توی یه حرکت فرمون و از دستم گرفت
و با پیچوندنش ماشین رو به گوشه ی خیابون هدایت کرد .این کارش
باعث شدناخوداگاه روی ترمز بزنم .عصبانی تر از قبل به سمتش
برگشتم و داد زدم _ : معلومه چه غلطی میکنی؟
با یه نگاه به چشمای سرخش ساکت شدم .کالفه دستی توی موهاش
کشید وبا صدایی که سعی میکرد بلند نشه گفت _ : خودت چی؟
نزدیک بود االن یه نفر و زیر بگیری ...حواست کجاست؟
درحالیکه سعی میکردم بغضمو قورت بدم و مانع گریه کردنم بشم
گفتم _ : حواس؟؟؟ من االن هیچی ندارم نه زندگی، نه ازادی، نه
خانواده، نه اینده...بعد تو ازم حواس میخوای؟
صورتش نرم تر شد و زمزمه کرد _ : یادت رفته؟ تو من و بک رو
داری...توانایی های ما رو داری .مطمئن باش اون خونآشام و برات
پیداش میکنیم .خیلی زود
ژان :از کجا معلوم؟
چان : تا حاال بهت دروغ گفتم؟
ژان : نه...اما..
چان : درضمن، یادت رفت بهت گفتم طلسم شدی؟ فکر کردی یه
خونآشام برای سرگرمی دیگران و طلسم میکنه؟
ژان :منظورت چیه؟
چان : اون حتما یه هدفی داشته و این یعنی اگر حتی ما هم پیداش
نکنیم اون میاد سراغمون، در واقع سراغ تو.
نفس عمیقی کشیدم و درحالیکه سعی میکردم گوشای بزرگش و از
جا نکنم با حرص گفتم _ : خب این که بدتره، من ریخت نحسشو
میخوام چکار؟
چان : ژااااان...تو در هر صورت به وجود اون لعنتی نیاز داری و
نمیتونی تا اخر عمر ازش فرار کنی.
ژان : مثل اینکه تو هم یادت رفته من عمر چندانی هم قرار نیست
داشته باشم، با همه ی اینا فکر کنم این حقمه که نخوام باعث و بانی
این بدبختی ها رو ببینم . چانیول خنده ای کرد و انگار داره با یه بچه
صحبت میکنه، موهامو بهم ریخت و گفت _ : اما اگه ببینیش من و
بک میتونیم مجبورش کنیم طلسم و باطل کنه،فکر نمیکنی اینجوری
دیدن اون لعنتی که ازش میترسی و متنفری...باعث میشه طول
عمرت به حالت طبیعی برگرده؟
نفسمو با حرص بیرون دادم و گفتم _ : خیلی خب ، بگرد ببین تو
زودتر اون و پیدا میکنی یا مرگ ، منو...
اخم مصنوعی کرد و همزمان با بیرون اوردن گوشی ش گفت: فعال
دست از منفی بافی بردار و بذار بعد از تماس با بک ببرمت یه
جای خوب...خیلی یهویی از خونه زدیم بیرون، حتما نگران شده..
ژان : جای خوب؟ کجا؟
اشاره ای برای سکوت کرد و منتظر اتصال تماس شد .به محض
برقراری تماس صدای بکهیون بلند شد : )با جیغ و داد بخونید ( پارک
چانیول احمققق، کدوم گوری رفتین؟ قرار بود فقط منصرفش کنی تا
برگرده خونه، یودای مغز فندقی پات برسه خ ونه تیکه پارت میکنم،
غول بی شاخ و دم چرا حرف نمیزنی پسسسسس ..... چانیول نگاهی
به من که با دهن باز و چشمای متعجب به صدای جیغ جیغای بکهیون
گوش میدا م نگاه کرد و با لحنی که معلوم بود ذره ای از حرف ها
و توهینای بک رو به دل نگرفته گفت _ : اگه جناب بکهیون کبیر
امان بدن منم مهلت پیدا میکنم حرف بزنم.
بکهیون نفسشو با فوت بلندی بیرون فرستاد و با لحنی که معلوم بود
سعی میکنه دوباره بلند نشه گفت _ : بنال تا دوباره جوش نیاوردم .
چان :حال ژان خوب نبود خواست یه گشتی بزنه ، نتونستم جلوش و بگیرم، تازه کم مونده بود با سرعت زیادش جفتمونو به کشتن
بده...اونوقت بدون چانیول میشدی و دیگه کسی نبود اینجوری سرش
داد بزنی.
با نیشخند به چان که خیلی واضح داشت خودش رو برای بک لوس
میکردنگاه کردم که با فریاد دوباره ی بک به هوا پریدم _ :
ژژژژژژاانننننننن.....پسره بی مخ بذار دو ماه از بارداریت بگذره
بعد ادای زنای پریود و االعصاب و در بیار....همین االنم جات و با
چان عوض کن و برگردین خونه . من که از لقبای بکهیون نسبت به
خودم خنده م گرفته بود و عصبانیت چند دقیقه پیشم رو فراموش کرده
بودم با خنده گفتم _ : چشم ..امر دیگه؟ نکنه تو و چان یادتون رفته
من رئیستونم؟ یا داد میزنین یا دعوام میکنین، حاال هم که دستور
میدی..
بک : رئیس بودنت بره به.....من هیونگتم، زود برگردین اون
دوستت..اسمش چی بود؟ چش درشته..
ژان :جیمین؟
بک : اوهوم، زنگ زد گفت داره میاد دیدنت، نگرانت بود میگفت
دیده این روزا سر کالس حالت خوب نبوده، داره میاد بهت سر بزنه
.نگاهی به سر و وضع داغون و شلخته م انداختم و با بی میلی گفتم
_ :باشه هیونگ به هر حال با این سر و وضع تو نوانخانه هم راهم
نمیدادن چه برسه به جاهای دیگه.
چانیول خنده ای کرد و گفت:
_درسته شلخته ای اما یه شلخته ی مارکدار، تازه مگه من بوقم که
جایی راهت ندن؟
صدای عصبی بکهیون دوباره بلند شد _ : یااااا یودای پررو، الس
زنی رو بس کن و برگردین خونه . بعد هم تماس رو قطع کرد .
نگاهی به قیافه ی وا رفته چان کردم و با خنده ماشین و روشن کردم
.اگه من این زوج خل و چل و دور و برم نداشتم توی این همه
مصیبت حتما دق میکردم.

دو ماه بعد

راوی

نفرین شیرین ( ورژن ییژان )Where stories live. Discover now