• part 18 •

595 149 44
                                    

بخش هجدهم
" متعلقِ به من "
بهش خیره شدم .
اونم نگاهش روی من بود و حرفی نمیزد .
این بالا ، جایی که کاخ قرار داشت حسابی سرد بود و اگه بخاری ها یه لحظه خاموش می شدن بدنم شروع می کرد به یخ زدن .
و حالا می دیدم که لرد هم گونه هاش از سرما رنگشون رو باختن و موهای سفیدش بهم ریخته بود .
نگاهش جوری بود که انگار منتظر یه کلمه از طرف منه تا بمونه یا برگرده .
کمربند رب دوشامبرم رو محکم تر کردم و در رو چسبیدم .
عصبانی بود و پره های بینیش گشاد می شدن و رنگ های پشت سرم رو بو می کشید ولی چشم از من برنداشت . منتظر بود .
جفت.
جفتِ...من.
فقط یه لحظه فکر اینکه چقدر از این قاب و فاصله جذاب به نظر میاد باعث شد با حواس پرتی قدمی به عقب بردارم و لرد این این رو به عنوان یه اجازه در نظر گرفت و تن سفت و سختش رو جلو کشید و وارد خونه شد .
در رو پشت سرش بست و اجازه داد صدای برخورد بدنش با سطح چوبی پشتش توی سالن پخش بشه .
به نظر خسته میومد پس بدون هیچ حرفی سمت مبل های چرمی وسط سالن رفتم و پتوی بافتی که چانیول سنسه برام آورده بود رو برداشتم و دوباره سمتش برگشتم.
نمی دونستم چی باید بگم پس فقط دستام رو جلو بردم و دور شونه هاش انداختم .
می تونم قسم بخورم که از طریق پیوند حس کردم با خیالی که راحت شده ، زانوهاش شل شدن.
نگاه من روی تک تک اجزای صورتش می‌چرخید و این حقیقت که با حضورش اینجا چقدر بیشتر از قبل دلم براش تنگ شده جلوی چشمم میاد.
نگاه اون اما‌ پشت سرم ، به دیوار بزرگ و کشیده ی سالن بود...
به رنگ های روشنی که دیوار ها رو سرزنده نشون میداد .
لبخند نمی زد اما چشم هاش شروع کردن به برق زدن .
+ تو ما رو کشیدی
_ امیدوار بودم بهش اهمیت ندی .
از جاش بلند شد و کنارم وایساد اما همچنان مشغول نگاه کردن به نقاشی چشم های خودش و من بود.
از همون اول می دونستم انجام دادنش خیلی مسخره اس و قراره بقیه با دیدنش کلی مسخرم کنن و بعد از اتمامش هم به این باور رسیدم هم که قرار نیست کسی از دیدنش حس خوبی داشته باشه .
چون خودم نداشتم .
_میشه ..
جلوش ایستادم و مشغول بازی با ناخن هام شدم .
_واقعا چیز زیاد مهمی نیست پس...میشه تمومش کنی ؟!
خودش خوب فهمید منظورم چیه .
نمی خواستم کسی به نقاشی ها توجه کنه و حالا که داشت این کار رو انجام می داد بیش از حد استرس داشتم و خجالت می کشیدم.
سرش رو چرخوند و با لبخند بهم خیره شد .
چرا چانیول سنسه فکر می کرد قراره این مرد تقاص این چند وقت نبودنم توی دربار رو ازم بگیره ؟
واقعا راجع به لرد حرف می زد ؟
انگار که بعد از رسیدن به نقطه ی اوج عصبانیت بی حس شده باشه.
+تو.. من و خودت رو کشیدی . اینا خیلی قشنگن ..
به سمت چپ دیوار ، جایی که چشم های من بود اشاره کرد .
+ اینکه تونستی چشمات رو همونقدر که از نظر من زیبان به تصویر بکشی مثل یه معجزه اس
_ گرسنت نیست ؟
مسخره ترین روش رو برای پرت کردن حواسش انتخاب کردم و ظاهرا که موافقت آمیز بود .
هر دومون شوکه بودیم که وضعیت بینمون ناخودآگاه سفید شده بود واسه همین کلمات کمی راحت تر بین دهنم جا می گرفتن و اون هم از عصبانیتش کم شده بود .
+میخوای‌ برام غذا درست کنی ؟
_ اگه بخوای خب...
به در و دیوار زل زدم و آستین لباسم رو بیشتر روی دستام کشیدم .
_یه سری چیزا از ناهار امروزم هست..برات گرم میکنم....بلد نیستم درست کنم.
صدای خنده ی ریزش اومد اما تظاهر کردم نشنیدم . به جاش خرخری کردم و اخم هام توی رفت .
_ اگر نمیخوای گرم نکنم !
+ نه نه ! همون خوبه ..
_ خیله خب ...
یه چیزی درونم وول میخورد و مدام روی اعصابم میرفت .
موقع رفتن توی آشپزخونه ی بزرگ پشت دیوار اصلی ، سیلی ای به صورتم زدم تا به خودم بیام.
_ احمق احمق احمق ..
مشتم رو به کف اون یکی دستم زدم :چت شده اینجوری حرف میزنی؟اون لرده ! ل ..ر ..د . آه خدایا..
ظرف مسی رو توی تنور بزرگ و کار شده ای گذاشتم که خوشبختانه از بعد ناهار روشن بود .
بعدش رو به روی دیوار ایستادم و کمی خودم رو به جلو هل دادم تا پیشونیم بهش بچسبه.
_ آهای ..صدام رو میشنوی ؟ میدونم داری هی باهام ور میری و باعث میشی مثل احمقا رفتار کنم . فقط دو دقیقه آروم بگیر باشه؟
+ عام....
با شنیدن صدای بمش از جام پریدم و هینی کشیدم .
نگاهش رو رب دوشامبرم قفل شده بود و چیزی نمی گفت .
_چیه ؟
+سهون..بند لباست ..
دستش رو جلو گرفت : باز شده .
نگاهم آروم روی پایین تنم نشست و فقط چند ثانیه طول کشید که صدای دادم بلند شه و دوبرابر بیشتر از داستان نقاشی ها خجالت بکشم .
کف دستم رو روی چشمام گذاشتم و داد زدم : نگاه نکن ! همش تقصیر توئه!
با چشم های بسته سعی کردم جلوم رو بپوشونم .
+ خیله خب چرا خودت چشمات رو بستی؟نگاه نمی‌کنم
_ داری دروغ میگی !
صدای گرفته اش که حالا با خنده های ریزش قاطی شده بود بلند تر شد : خب چشمات رو باز کن.من پشتم بهته!!
چشمهام رو باز کردم و به پس سر مرد خیره شدم .
خطر رفع شده بود .
کمربند رو دوباره بستم و سمت تنور رفتم و ظرف سوپ رو برداشتم .
_سوپ آمادست .
برگشت .
هنوز هم اون لبخند روی لب هاش بود .
انگار که خودشم انتظار نداشت همچین موقعیت های مسخره ای بعد اومدنش به اینجا رقم بخوره و تصورش از اینجا اومدن و بعد از صحبت با من سرامیک های پوشیده از خون بود !
از تصور حرف های خودم خندم گرفت و برای اینکه جدی به نظر برسم مجبور شدم لبهام رو روی هم فشار بدم .
" محض رضای خدا سهون . الان وقتش نیست."
با صدای قیژ کشیده شدن صندلی ناهارخوری به عقب به خودم اومدم و سوپ رو توی کاسه ی مشکی رنگ ریختم .
_ اون بیرون سرده . نباید همینجوری پا میشدی میومدی
+ایرادی نداره..من عادت دارم .
قاشق رو داخل کاسه برد و مشغول هم زدنش شد.
+سوپ رو کی برات پخته ؟
_ چانیول سنسه با خودش میاورد . بیشتر اوقات هم غذاهای سرد می خوردم
سری تکون میده : که اینطور
باز دوباره با پایین افتادن سرش تصور در و دیوارهای خونی و خودمون در حالی که داریم دعوا می کنیم توی ذهنم میاد ..درسته خنده دار نیست. موقعی خنده داره که با وضعیت الانمون مقایسه اش می کنم و حرف های چانیول سنسه و ترسوندناش رو به یاد میارم .
برای اینکه خندم مشخص نشه دو دستم رو جلوی صورتم می گیرم .
بعد از چند لحظه اونقدری ضایع بازی درآوردم که لرد هم متوجه بشه.
+ببینم ..چیزی شده ؟
اوه ! فکر کرده من دارم گریه میکنم ؟
" خدا لعنتت کنه سهون "
جلوی دهنم رو می پوشونم و به چهره ی نگرانش زل میزنم .چطور جلوی رفتن آبروم رو بگیرم؟
_آه من فقط ...
تک سرفه ای می کنم و دستام رو روی میز میذارم .
اینکار باعث میشه ذهنم درگیره بشه و تموم فکر و خیال های چند ثانیه ی پیش محو بشن .
_ من هیچی نمیدونم
چه سخنرانی خوبی !
_از قوانین اینجا چیزی سردرنمیارم...
حتی یه قاشق از سوپ رو نخورده ولی بی خیال دست سردش رو جلو میاره و انگشتهام رو لمس میکنه .
+برای اینکه بخوام به سوالات جواب بدم تا ابد وقت دارم هون . چی میخوای بدونی ؟
_ خب..
دستم رو عقب میکشم و حالا فضا کمی به تاریکی اون چیزی که فکر می کردم شده .
_ حالا باید چیکار کنیم ؟
میتونم حس کنم که خودش منتظر همچین سوالی بوده ‌ و نفس بلندی که بیرون میده تاییدی به حرفمه.
+ وقتی برای اولین بار باتم به جفت خودش پیشنهاد غذا میده ...خیلی مهمه. این قضیه با اینکه به موجوداتی برمیگرده که خیلی وقت قبل از ما زندگی میکردن ولی هنوزم مهمه.اولین باری که این اتفاق میفته خیلی مهمه . یه سری جفت ها طی جشن اینکارو میکنن. یه جشن راه میندازن تا جفت بتونه رسما پیشنهاد غذا به تاپ بده .البته این بیشتر بین پولداراس..به این معنیه که باتم ..پیشنهاد رابطه رو قبول کرده .

Bloody CourtWhere stories live. Discover now