Part 17

175 55 33
                                    

جونگده انتظارشو نداشت و بخاطر برخورد ناگهانی اون قطره اشک با صورتش پلک زد و اخم کرد.

_چرا تو..!

سریع بلند شد و نشست و دستشو تکون میداد تا دست جوهیون رو پیدا کنه که جوهیون خودش دستاشو گرفت.
صداش میلرزید و با گیجی زمزمه کرد.

_برای چی گریه میکنی؟!

جوهیون سرشو تکون داد.

_نه...گریه نمیکنم؛یچیزی تو چشمم رفته.

جونگده میدونست که اون دروغ میگه،از بغض توی صداش مشخص بود که گریه میکنه.
خودشو جلوتر کشید و بغلش کرد و موهاشو نوازش میکرد.

_اشکالی نداره...

جوهیون نفس عمیقی کشید و چشماشو بست...بعد از چنددقیقه خوابش برد،دو شب بود که فقط استرس و ترس رو تحمل کرده بود و از مادرش مراقبت کرده بود و واقعا خسته بود؛بخاطر همینم تو آغوش جونگده خوابش برد.
جونگده بعداز چنددقیقه متوجه نفسای منظم اون شد و آروم صداش کرد.

_جوهیون.

جوابی نگرفت و مطمئن شد که اون خوابش برده
آروم روی پاهاش بلند شد و جوهیون رو همراه خودش بلند کرد و همونجا روی تخت گذاشت...دستشو پایین تخت کشید و پتورو پیدا کرد و روش کشید و از اتاق بیرون رفت.

...

بکهیون به‌هوش اومد و آروم چشماشو باز کرد.دستشو روی سرش گذاشت و سعی کرد بلند شه و بشینه.
به دیوار تکیه داد و دوباره چشماشو بست؛بعد از چند لحظه دوباره خیلی آروم چشماشو باز کرد و به ساعت روی دیوار نگاه کرد.
شیش صبح بود،آروم بلند شد و ایستاد،سرش گیج میرفت.
به زور خودشو به سرویس رسوند و روی سینک خم شد و شیر آب رو باز کرد و صورتشو شست.
از یخچال یه بطری آب برداشت و قرص خورد تا سردردش از بین بره.
رفت توی اتاقش و خودشو روی تخت انداخت...تا غروب نیازی نبود که به بیمارستان بره.

...

جوهیون یکم توی تخت تکون خورد و کم کم از خواب بیدار شد و به اطرافش نگاه کرد.
دستشو برد لای موهاش و یکم به هم ریختشون و زیرلب با خودش غر میزد.

_برای چی اینجا خوابم برد؟واقعا که به جوهیون.

بلند شد و لباساشو مرتب کرد و از اتاق رفت بیرون.
جونگده توی آشپزخونه میز صبحونه رو چیده بود. جوهیون با تعجب نگاهش میکرد و آروم سمتش رفت که اون نترسه.

_جونگده،متاسفم من دیشب خیلی...

اجازه نداد اون حرفشو کامل کنه و بهش لبخند زد.

_اشکالی نداره من درک میکنم،بیا صبحونه بخور.

با اشاره به میز صبحونه یهو خندید و لبشو گزید.

_امیدوارم که تو آماده کردنش اشتباهی نکرده باشم.

جوهیون به میز نگاه کرد و لبخند شیرینی روی لباش نشست.

 𝐿𝑜𝑠𝑖𝑛𝑔 𝑌𝑜𝑢 ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈ✓Where stories live. Discover now