((1))

1.9K 153 67
                                    


Jimin pov:

از خوآب با صدای باز شدن در اتاقم بیدار شدم
و با مادرم که لبخند روی لب داشت روبرو شدم
منم متقابلا لبخند زدم و از  خواب بیدار  شدم
نشست کنار من روی تخت

مامان: جیمینا بیدار شو عزیزم باید بری دانشگاه

+ باشه مامان

مامان: روز آخر دانشگاهت هم رسید و داری فارق التحصیل میشی تو کی این قد بزرگ شدی موچی من

+ ماماننن من موچی نیستم

خندید و موهام رو بهم ریخت _ تو هرقدر هم بزرگ بشی بازم موچی من میمونی

بلند شد رفت سمت در قبل از اینکه از اتاق بره بیرون بهم نگاه کرد

مامان: جیمینا بیا پایین باید صبحونه بخوری

+ باشه

مامانم بیرون رفت و من از تختم بلند شدم
رفتم سمت آینه قدی اتاقم و به خودم نگاه کردم
لبخند زدم و به سمت حموم رفتم سریع دوش گرفتم و از حموم بیرون اومدم
موهای طلاییم رو خشک کردم و اون ها رو حالت دادم و با پوشیدن بلیز آستین بلند مشکی و یه شلوار مشکی جذب و زدن عطر توت فرنگیم از اتاقم بیرون اومدم

مامانم بیرون رفت و من از تختم بلند شدم رفتم سمت آینه قدی اتاقم و به خودم نگاه کردم لبخند زدم و به سمت حموم رفتم سریع دوش گرفتم و از حموم بیرون اومدم موهای طلاییم رو خشک کردم و اون ها رو حالت دادم و با پوشیدن بلیز آستین بلند مشکی و یه شلوار مشکی جذ...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


((استایل جیمین))

از پله ها اومدم پایین و به مادرم که با پدرم داشتن صبحانه میخوردن نگاه کردم با لبخند رفتم کنار مادرم نشستم که خدمتکار سریع صبحونه من رو هم آورد

پدر: جیمینا امروز فارق التحصیل میشی؟

+ بله پدر

لبخند زد و ادامه داد: خوبه پسرم خیلی برات خوشحالم

مامان: هردومون برات خیلی خوشحالیم

+ ممنونم مامان ممنونم بابا

صبحونه مو خوردم و بلند شدم

مامان: سیر شدی عزیزم؟

+ بله مامان

مامان: خوبه کیفت رو آماده دم در گذاشتم آب و ناهارت رو هم گذاشتم داخلش یادت نره قرص هات رو هم بخوری باشه عزیزم؟

+ باشه مامان

زنگ در زده شد و من با عجله رفتم سمت در
سریع کفشم رو آدیداسم رو پوشیدم

My Boyfriend and My HusbandWhere stories live. Discover now