((6))

686 109 1
                                    


Taehyung pov:

از دیروز که فهمیدیم جنگکوک خودکشی کرده بود تا. الان تو بیمارستان بودیم جیمین تو اتاق جنگکوک داشت گریه میکرد و بابا و مامانش هم داشتن آرومش میکردن من چیکار کردم با ازدواجم گند زدم به زندگی جیمینم

باید یه کاری انجام بدم که دوباره حالم بد شد رفتم دستشویی که بازم خون بالا آوردم
میدونم که وضعم بد شده دیگه ماه های آخر زندگیمه

رفتم تو اتاق جنگکوک

جنگکوک بیهوش بود و بهش یه کیسه خون وصل بود خیلی خون از دست داده بود شاهرگ دستش رو زده بود و تو اتاقش در رو قفل کرده بود به لطف یکی از خدمت کار ها اون الان نجات پیدا کرده
و جیمینم که دستش تو دست جنگکوک گره خورده بود و خوابش برده بود

دیشب چشم رو هم نزاشته بود و هی تو راهرو های بیمارستان قدم میزد نخوابیده بود و چیزی نخورده بود از دیشب تا الان که ساعت 6 عصره

رفتم بیرون تا برم براش غذا بگیرم خودمم چیزی نخوردم و باید باهاش راجع به بیماریم بگم تا بیشتر وابسته نشدیم من نمیخوام با رفتنم جیمین ناراحت بشه

Jimin pov:

من چیکار کردم تو این مدت اصلا حواسم به جنگکوک خرگوش عضله ای خودم نبود
فقط سرگرم خوشحالی خودم بودم در حالی که آون هر روز منتظر یه زنگ از من بود

منم نمیتونستم بهش زنگ بزنم چون گوشیم شکسته بود و گوشی جدید گرفته بودم و اصلا حواسم به کوکی خودم نبود

بیدار شدم و به چهره غرق در خواب کوکی نگاه کردم

+ عشقم..نفسم کوکیم.. هق.. بیدار شو.....
چطور دلت اومد با خودت این کار رو بکنی....
نمیگی من تنها میشم...... نمیگی من ناراحت میشم...
من واست مهم نیستم.... ببخشید که این مدت تنهات گذاشته بودم ولی لطفا اگه بیدار شی قول میدم دیگه از پیشت نرم.... فقط اون چشای خوشگلت رو باز کن

با گریه گفتم حس کردم دستاش تکون خورد
چشمام رو باز کردم و بهش نگاه کردم این بار بیشتر تکون خورد و یه چیزی زمزمه کرد

- جی....م..ین

+ کوکی تو.. عشقم ازت ممنونم

رفتم سمت دکتر و بهش گفتم کوکی به هوش اومده
دکتر اومد و وضعیت رو چک کرد
از پرستار اجازه گرفتم و دوباره وارد اتاق کوکیم شدم با چشای اشکی بهم نگاه میکرد
سریع رفتم کنارش و بغلش کردم سرم رو بوسید

- عشقم... جیمینم چرا رفتی؟ چرا دیگه بهم زنگ نزدی؟ نمیگی من بدون تو میمیرم

+ ببخشید عشقم.. ببخشید عزیزم که تنهات گذاشتم
منو ببخش

- من بخشیدمت عزیزم فقط تنهام نزار قول بده دیگه تنهام نمیزاری

سرم رو آوردم بالا و به اون چشمای ملتمش نگاه کردم اروم اشک چشماش رو پاک کردم چشمش رو بوسیدم

+ قول میدم دیگه تنهات نزارم باشه

- باهم تو خونمون زندگی میکنیم باشه؟

+ باشه

بلند شدم که دستام رو گرفت

- کجا میری باز میخوای ولم کنی

+ نه عشقم دارم میرم پرستار رو صدا کنم تا برات غذا بیاره باشه زود برمیگردم

سرش رو واسه اطمینان خاطر بوسیدم تا دستم رو ول کرد و به سمت در حرکت کردم

Taehyung pov:

داشتم تمام این صحنه هارو از لای در میدیدم
من واقعا باعث جدایی دو نفر شده بودم
چطور میتونم انقد ظالم باشم که دو تا عشق رو از هم جدا کردم پس عشق خودم چی؟ من باید بدون اون چیکار میکردم؟ تو این مدت انقد وابستش شده بودم که نمیتونستم بدون اون زندگی بکنم

اومد سمت در که از در فاصله گرفتم و روی یکی از صندلی های بیمارستان نشستم جیمین از اتاق اومد بیرون و رفت به پرستار یه چیزی گفت

اومد پیش من نشست + تهیونگا

= جانم

تو چشمام نگاه کرد و دستش رو گذاشت رو دستم

+ من دیگه نمیتونم جنگکوک رو تنها بزارم اون واقعا به من احتیاج داره ممکنه حتی دوباره خودکشی کنه
من خیلی میترسم دوباره یه بلایی سر خودش بیاره
لطفا ازت یه درخاست دارم

= چی میخوای بگی؟عزیزم

+ بیا طبق شرط ازدواجم از هم جدا شیم

میخاستم هرچیزی بشنوم به جز این یکی
ولی نمیتونم بزارم جیمین ناراحت باشه میدونم چقد با احساس همراه جنگکوک تو اتاق حرف میزد
من هیچ وقت نمیتونم جای جنگکوک رو بگیرم
هیچ وقت جیمین مال من نمیشه خیلی خاطره های خوبی باهم ساختیم و من از تک تک شون ممنونم

اشکی که از چشمام اومدن پایین پاک کردم

= هرچی تو بخوای

بلند شدم و از اونجا رفتم نمیخاستم دیگه چیزی از حال خرابم ناراحتی کنه
همین که از بیمارستان بیرون اومدم رفتم روی یکی از نیمکت ها نشستم و به حال خودم گریه کردم
این چه سرنوشتیه که من دارم

نمیتونم بسه دیگه کاش زودتر این چند ماه هم
تموم بشه کاش زود تر بمیرم کاش زود تر برم

______________________________________

My Boyfriend and My HusbandWhere stories live. Discover now