ووت و کامنت فراموش نشه :)
تهیونگ هیچوقت چنین احساسی نداشت. ضربان قلبش چنان سریعه که انگار قلبش داره از سینهاش بیرون میپره. موهای تنش سیخ شده و اونقدر ترسیده که احتمالا حتی نمیتونه درست نفس بکشه.
اما از تصمیمی که گرفت پشیمون نشد. اون برای محافظت از پدرش هرکاری میکرد. اگرچه ته میدونه که با بدن کوچولوی کیوتش نمیتونه کار زیادی انجام بده، بدنش مثل پدرش عضلانی نیست.
تهیونگ میگه "لطفا. التماست میکنم پدرم رو ول کن." و شمشیرش رو مقابلش نگه میداره. ته پدرش رو خیلی دوست داره. اون حاضره همهچیزش رو برای پدرش فدا کنه، همچنین برای یونگی، بهترین دوستش که برای تهیونگ مثل برادر میمونه.
هر دوی اونا موقعی که تهیونگ بهشون نیاز داشت، درمورد مادرش ناراحت بود یا مورد آزار و اذیت قرار گرفت، کنارش بودن. یا حتی وقتی که فقط ناراحت بود، هیچچیز خاصی نبود، فقط ناراحت بود.
تهیونگ فهمید مُردن قبل از اینکه جفتش رو ملاقات کنه ناخوشاینده. اون خیلی بد میتش رو میخواست، اما شاید اون هیچوقت میتش رو نبینه و این....خیلی خیلی ناراحتش میکرد.
به محض اینکه کلمات از دهن پسر کوچیکتر خارج میشن، جونگکوک یه نقشه عالی میکشه. شمشیرش رو کمی پایین میاره. "اونو زنده میزاری؟" تهیونگ با خندهی آروم و امیدواری میپرسه "آره...لطفا. همه رو ول کن و از اینجا برو" تهیونگ امیدوارانه گفت، و هنوزم شمشیرش رو جلوش نگه داشته.
"اوه، اما چرا من باید اینکارو بکنم، امگای کوچولو؟" اون میپرسه و قلب تهیونگ با ضربان شدیدی میایسته. وقتی کلمات رو میشنوه سر جاش یخ میزنه. الان همه چی براش تموم شده. کاملا مطمئنه که میمیره، نمیدونه چجور واکنش نشون بده، اما وقتی که میشنوه پدرش فریاد میزنه 'تهیونگ رو تنها بزار'....
"من در عوض هرکاری انجام میدم. هرکاری! من هرکاری که بخوای انجام میدم فقط این جنگ رو متوقف کن و از اینجا برو." تهیونگ میگه، یه اشک از چشمش میچکه، اما به سرعت اونو پاک میکنه، هنوز هم شمشیرش رو از موقعیتی که درش بود تکون نداده.
جونگکوک آروم میخنده، برنامهاش جواب داده، سریع میره پشت سر پسر و تهیونگ رو به شدت مبهوت میکنه و میترسونه. میتونه ضربان قلب تهیونگ رو بشنوه که نشون میده چقدر ترسیده. جونگکوک تا حدی شگفتزده شد که چطور پسر هنوز بیهوش نشده.
"هرچیزی ها؟ پس من همهچیت رو میخوام، زیباییت رو، روحت رو، بدنت رو، زندگیت رو، فرمانبرداریت رو، من میخوام همه چیزت رو بگیرم." مرد پوزخندی میزنه و تهیونگ حسمیکنه چطور نفساش تندتر میشن. "ق-قراره م-منو ب-ب-بکشی؟" تهیونگ میپرسه و تلاش میکنه از چنگال هادس خارج شه.
YOU ARE READING
Darkness | jjk.kth (translated)
Fanfictionفف تهکوک به نظر میرسه کیم تهیونگ، یه امگا کوچیک، تنها چیزیه که میتونه خدای قدرتمند جهان زیرین رو متوقف کنه. تاپ!کوک باتم!ته فن فیکشن تهکوک این فیک با اجازه نویسنده ترجمه میشه. نویسنده:danukiyo مترجم:stella