16

716 188 28
                                    

فلیکس:

تعظیمی برای کارکنان کردم و قدم هامو به سمت خروجی برداشتم ,که صدای داد یکی از پشت سرم باعث شوکه شدنم شد

"الان"
همین که برگشتم صدای بمب و برگه های رنگی و پر زرق و برق توی هوا پخش شدن با تعجب به دور و برم نگاه میکردم و با بهت همراه با بقیه دست میزدم...
نمی دونستم موضوع چیه فقط ..

دست میزدم چون همه داشتن دست میزدن ...
یعنی تولد کسیه ؟؟یا دوتا کاپل به همدیگه اعتراف کردن ؟؟
با حس کردن دستی روی شونم ،همونجور که با خنگی دست میزدم به سمت اون فرد برگشتم ولی ...
اون.....

هیونجین بود.....

نمی دونم چیشد فقط صدای داد هیونجین و می‌شنیدم و یهو سیاهی مطلق.......

هیونجین:

وقتی بهم گفتن که لیکس تو اتاق بغلیه نتونستم جلوی اشک هامو بگیرم
یعنی ممکنه اون منو ببخشه؟
امکانش هست که دوباره با هم برگردیم؟؟
میتونم دوباره اون صورت زیباش و بین دست هام
بگیرم؟؟

دستمال و از دست اون دختره گرفتم که گفت
"میدونی میخوام که اون و سوپرایز کنیم پس تو این کار کمکمون میکنی؟"
سرمو به معنی اره تکون دادم که با خوشحالی روی شونه ام ضربه زد و به سمت فیلم بردار ها و کارکن ها قدم برداشت

و من ...
خوب سر جام ایستاده بودم چون نگفت باید چیکار کنم
چند دقیقه گذشت که من با کنجکاوی داشتم اینور و اونور پرسه میزدم تا فلیکس و ببینم ...

به سمت سالن اصلی قدم برداشتم که صدای داد اون دختره بلند شد
"الان"

با تعجب برگشتم که صدای بدی تو سالن بلند شد و بعد کلی کاغذ رنگی تو هوا پخش شد دست هامو روی گوش هام گذاشتم و خواستم از اونجا بیرون برم ولی..
لیکس و دیدم که داشت با خنگی تمام به این و ور و اونور نگاه میکرد و با جمعیت دست میزد

قدم هامو از در خروجی به سمتش تغییر دادم

دستمو روی شونه اش گذاشتم تا توجه اش و به خودم جلب کنم ولی اون فقط خیلی یهویی از حال رفت ...
اونقدر همه چی سریع اتفاق افتاد که من فقط خشک شده بودم ...
.
.
.
.
.

Orange Cake (Completed)Where stories live. Discover now