part 1

762 74 10
                                    

آخرین قطره ی قهوه رو نوشید و چهرش جمع شد هیچوقت از این طعم تلخ خوشش نمیومد و قرار هم نبود روزی دوسش داشته باشه ، لیوان کاغذی رو بین انگشتای کشیدش مچاله کرد و تو سطل کوچیکه گوشه ی اتاق انداخت یه روز افتضاحه دیگه ،سمت کمد رفت و بلوز سیاهش رو با پلیور طوسی رنگی عوض کرد،
تا قهوه اثرش رو میذاشت و خوابو از سر مرد جوان میپروند به دستشویی رفت و جلوی آینه وایساد کلافه از تیپ خودش سرش رو پایین انداخت زیر چشماش گودی سیاهی از سر بی خوابی افتاده بود مشتش رو پره آب کرد و به صورتش زد
انگشتان کشیدش رو لابه لای موهای سیاهش با رگه های نقره ای کشید و نفسش رو بیرون داد،روزها واقعا خسته کننده میگذشت
روپوش سفیده پزشکیش رو از آویز برداشت و تنش کرد از اتاق بیرون زد و تو راهروی بیمارستان به راه افتاد ، یه درونگرای تخس
واقعا تحمل کردنش کار راحتی نبود و کسی هم جرعت پرسیدن حال و حوصله رو نداشت انقدر که تند رفتار میکرد
دکمه ی آسانسور رو روی طبقه ی دو فشرد و با بسته شدن در پایین رفت بوی ادکلن مردونش تموم فضا رو پر کرده بود با باز شدن در به سمت بخش رفت که با تنه ی پرستار جوانی چند قدمی عقب رفت دخترک دستپاچه تعظیمی کرد
_ببخشید سونبه
نگاهی به کارته روی سینه ی دختر انداخت و با فهمیدن اسمش با صدایی که گرفته بود سر دختره ریز جثه فریاد زد
+چند بار باید بگم که توی بیمارستان ندویین یئوبین شی
دختری که یئوبین خطاب شده بود دوباره تعظیم کرد و با صدای لرزونی زیر لب گفت
_عذر میخوام استاد کیم بیشتر دقت میکنم
دخترک به آرومی از پسر دورتر شد و به سمت دیگه ی بخش رفت
پسر مومشکی داخل بخش شد و شروع به چک کردن بیمار ها کرد کوچکترین اشتباه از هر پزشک و پرستاری کافی بود تا اعصاب ضعیف پسر رو تحریک کنه و اونا رو تا مرحله ی اخراج پیش ببره به تخت بیمار چهارم که رسید ایستاد پسر جوان قد بلندی بعد از تزریق داخل سرم مرد میانسال از تخت فاصله گرفت با دیدن دکتر جوان تعظیم کرد
+استاد کیم چی شما رو به اونجا کشونده
پسر با اعتماد به نفس زیادی گفت و جلوی پسر مومشکی ایستاد مثل همیشه منتظره جواب تنده استاده جوانش بود که با خطی شدن دستگاه و بلند شدن صدا هر دو به طرف پیرمرد برگشتند پسر جوان سریع به سمت بیمار رفت و احیا رو شروع کرد و با عصبانیت به پسر قد بلند که کیهیون نام داشت غرید
_چی بهش تزریق کردی؟
_دستگاه شوک رو بیارین سریععع
خطاب به اون طرف بخش فریاد زد
کیهیون که از ترس لرزه به تنش افتاده بود با استرس لب زد من فقط پنی سیلین زدم جوری که بهم گفته بودن
_اون به پنی سیلین حساسیت داشت وارد شوک انافلاکسی شده
همه ی اینها رو با صدایی که از شدت عصبانیت خش دار شده بود می‌گفت و بیمار رو احیا میکرد
ژل رو روی صفحه زد
_دویست ژول
_اماده
_شوک
تن بی جون پیرمرد روی تخت بالا و پایین میشد و اون خط هنوز هم صاف بود سر پرستار ناامیدانه سری تکون داد
#استاد کیم کافیه فکر نمیکنم تاثیری داشته باشه
نه نباید روزش اینجوری شروع میشد حداقل نه با مرگه یه بیمار که به حماقته انترنه بی مسئول ختم میشد
بعد از چند ثانیه بیمار برگشت، پسر به آرومی ب تخت تکیه داد و به انگشتشو به سمت کیهیون گرفت
_تو..تو اخراجی
+اما استاد خواهش میکنم من ...من فقط به نسخه عمل کردم
پسر قد بلند که از ترس لکنت گرفته بود عاجزانه التماس میکرد ، تکیه اش رو از تخت گرفت و رو به سر پرستار گفت که هر چه سریعتر کیهیون رو اخراج کنه
نفس عمیقی کشید و از بخش خارج شد عالی بود روزی که با احیا شروع میشد حتما با مرگ هم قرار بود تموم شه جلوی پیشخوان پذیرش ایستاد و نگاهشو بین دکترا و پرستار ها گذروند یونا با دستای خونی و روپوشی که به رنگ قرمز در اومده بود به طرفش اومد نفس نفس میزد و به زور کلمات رو ادا میکرد
+ت...تهیونگا...زود باش...به..کمکت نیاز داریم
با گفتن آخرین کلمه به سمت پرستار برگشت
+سریع اتاق عمل رو آماده کنین
پسرک با عجله به سمت اورژانس رفت و اینبار همه چیز بدتر بود...
پسر جوانی غرق در خون روی برانکارد افتاده بود و هر لحظه یک قدم به مرگ نزدیکتر میشد...

...
🤍

fault or love?Where stories live. Discover now