𝑷𝒂𝒓𝒕 3

671 143 54
                                    

خریداشون که تموم شد مینهو جونگکوکو پیش خانواده پارک برد و بعد از ینکه گفت همه وسایلاش رو انتقال داده به خونه اونا، برگشت به هاگوارتز، و حالا جونگکوک توی ماشین پدر جیمین نشسته بود و به سمت خونه میرفتن

جونگکوک با جیهیون اشنا شده بود و جیهیون گفته بود وقتی سال اول بود حسابی خجالت میکشیده ولی بعد عادی شده، و جونگکوک هم یاد اوایل خودش افتاد

-این چند ماه چیکارا میکردی؟
بی مقدمه سوالو از جیمین پرسید جیمین هم همینطور که به جغد جونگکوک نگاه میکرد جوابشو داد:
-درس میخوندمو به پدرم کمک میکردم، اون یه قهوه فروشی معروف داره

جونگکوک سری تکون دادو لبخند زد:
-اوه چه جالب نمیدونستم
جیمین در جواب لبخندی زدو این سری اون پیش قدم برای سوال شد:
-تو چی

جونگکوک شونه بالا انداخت:
-کار کردمو درس خوندم همین

جیمین اخمی کرد:
-نگو که هر روز همین روال ادامه پیدا کرده
جونگکوک ریز خندید:
-اتفاقا کرده

اخر شب بود، ترجیح داد توی اتاق جیمینو بمونه تا مزاحمتی برای خانوادشون ایجاد نکنه
جونگکوک به زور جیمینو مجبور شد برای خوندن درساش پشت میز بشینه و جونگکوک از اونجایی که نمیتونست رو حرف جیمین حرف بزنه قبول کرد....

(اون لپ تاپه رو نادیده بگیرید😂)

Ups! Tento obrázek porušuje naše pokyny k obsahu. Před publikováním ho, prosím, buď odstraň, nebo nahraď jiným.

(اون لپ تاپه رو نادیده بگیرید😂)

جیمین که حسابی خسته بود وارد اتاق شد اما با دیدن جونگکوک خشکش زد:
-صبر کن ببینم... اون عینک چیه؟

جونگکوک با صدای جیمین سرشو بالا اوردو عینک از رو چشاش برداشت:
-موقع خوندن نیازه که بزنم دکتر داده.... خب انقدر بهش عادت کردم که بعضی وقتا یادم میره روی صورتمه
جیمین سری تکون داد:
-اها
جونگکوک کتابشو بستو صندلیو چرخوند سمت جیمین:
-با داداشت هم اتاقی هستی؟

جیمین متوجه منظور جونگکوک شدو خندید:
-نه خیالت راحت یه طرف تخت برا تو

جونگکوک لبخندی زدو عینکشو از روی چشماش برداشت:
-میتونم از دستشویی استفاده کنم؟

جیمین با اخم قیافشو کجو کله کرد:
-اهههه اهههه انقدر بدم میاد از این رفتارا.... بدون اجازه هرکاری میخوای بکن وگرنه میگیرم به....

𝑾𝒉𝒐 𝒘𝒂𝒔 𝒕𝒉𝒊𝒏𝒌𝒊𝒏𝒈 2Kde žijí příběhy. Začni objevovat