✨How did you fall in love with me?! (Minsung)

1.5K 107 20
                                    

✨اسم: چطور عاشقم شدی؟!
✨ژانر: فلاف، طنز، اسمات
✨کاپل: مینسونگ

×خیله خب گروه آخر این اردو علمی هم لی مینهو و هان جیسونگ هستند.
با حرف استاد همه سرها سمت زرنگ ترین و ضعیف ترین دانشجو کلاس چرخید..
قیافه هر دو مثل همیشه معنی و مفهومی رو نمی رسوند! البته نمیتونستن هم برسونن چون توی کلاس جای اعتراض نبود..
.
.
.

روز اردو :
*مینهو :

دانشجو ها به نوبت سوار اتوبوس می‌شدند و کنار همگروهیشون می نشستند.
نوبت من شد. بعد از تیک خوردن اسمم توی دفتر استاد از پله اتوبوس بالا رفتم و سمت دو صندلیی که برای من و جیسونگ انتخاب شده بود رفتم. هنوز نوبت هان جیسونگ نرسیده بود.. کولمو درآوردمو کنار پنجره نشستم.. توی حال خودم بودم که با برخورد چیزی به بازوم سرمو از پنجره برگردوندم...

به جیسونگ که آدامس می‌جوید و انگار به وسیله کوله پشتی توی دستاش به بازوم زده بود نگاه کردم
+هی از اونجا بلند شو
با لحن طلبکاری گفت ولی خونسرد ازش پرسیدم:
_چرا، مگه تو خریدیش؟!
+به تو ربطی نداره آقای لی، بهتره پاشی چون از اینکه اینجا بشینم خوشم نمیاد... میخوام کنار پنجره باشم..

تخس گفت.. گوش های تیز شده و چشمای خیره‌ی دانشجوهای تو اتوبوس رو حس میکردم با پوزخندی سرمو برگردوندم و آروم گفتم :
_منم از کنار پنجره خوشم میاد.. پس بهتره همین کنار بشینی
+هعیییی وقتی میگم پاشو یعنی پاشو از جات

با صدای بلند شده و عصبانی گفت:
_واگه نشم....!! ؟؟
بدون اینکه نگاه کنم با آرامش گفتم که اعصابش بهم ریخت... نزدیک اومد و یقمم گرفت و تقریبا فریاد زد:
+اونوقت نشونت میدم مخالفت با من یعنی چی..

متقابلا یقشو گرفتم و کشیدمش پایین لبمو به گوشش رسوندم و زمزمه کردم:
_اونوقت منم برات ددی خشنی میشم و بدن خوشگلتو به فاک میدم بعدم کاری میکنم از لبات فقط برای التماس کردنم استفاده کنی نه گستاخی کردن..

جوری که چشمای خیره رومون متوجه نشن بوسه آرومی به لاله گوشش زدم که تنش لرزید..یقشو ول کردم.. دستاش از روی لباسم سر خوردن وپایین افتادن، خودمو روی صندلی کناری که قرار بود جای اون باشه کشیدم و هولش دادم روی صندلی کنار پنجره..
+توی عوضی..
قبل از ادامه دادن داد و فریادش چشمامو بستمو گفتم :
_اوهو انگار فراموش کردی چی بهت گفتم هان جیسونگ..من همیشه مهربون نیستم پس بهتره ازم تشکر کنی و آروم بشینی چون میخوام بخوابم...

مهر خاموشی به لبای خوش فرمش زده شد و روش رو ازم گرفت.. زمزمه وار جوری که فقط خودمون بشنویم گفت:
+بعدا به حسابت میرسم لی مینهو..
پوزخندی زدم و سرمو روی پشتی صندلی گذاشتم تا بخوابم.. اما خوابم نمی‌برد ذهنم همش سمت پسر سنجابی کنارم کشیده میشد و باعث پُر شدن ذهن وجسمم از حس خوب میشد..
.
.
.
.

One Shot 👑 Stray Kids   Where stories live. Discover now