✴️Under the burden of force (Hyunlix)

533 47 6
                                    

✴️اسم: زیر بار زور
✴️ژانر: مدرسه ای، رمانتیک،
✴️کاپل: هیونلیکس

با لگدی که به شکمش زده شد، به دیوار برخورد کرد و با آهی دردناک روی زمین افتاد..
سردسته قلدرای مدرسش جلو اومد و لگد دیگه ای نثار پهلوی پسرک کرد..

×هه... توی کوچولو چطور جرعت میکنی از من سر پیچی کنی؟!
فریاد حرصی کشید و ایندفعه پاشو مهمون شکم پسری که نمیتونست در برابرشون وایسه کرد... زورش به اون هیکلای قوی نمی‌رسید اما بازهم  نمی‌خواست معذرت خواهی کنه..

اونا به زور میخواستن براشون غذا بخره اونم با پول خودش...تکونی به خودش داد و آروم سرجاش نشست..

×واو پسر تو خیلی شجاعی... نه تنها عذرخواهی نمیکنی بلکه سرجاتم میشینی؟!....هرکسی جای تو بود خودشو به موش مردگی میزدتا...

+من هیچ وقت زیر بار زورتون نمیرم عوضیا..
بین حرف های تمسخر آمیز دست راست اون عوضی با عصبانیت فریاد زد وباعث خنده پسرای قلدری شد که اونجا بودن... بعد از مدتی از ته دل خندیدن ومسخره کردن پسر ریز جسه، با نشونه دست رئیسون ساکت شدن..

×اخییی... جوجه کوچولومون چه نترس شده .. میخوام یه کاری کنم که برای زنده موندت بهم التماس کنی فلیکس...
با تمسخر شروع کرد و با لحن بی رحمانه ای حرفشو تموم کرد...

نگاه فلیکس رنگ ترس گرفت و سعی کرد خودشو عقب بکشه ولی با اشاره ی سال بالاییش، زیر دستاش به سرعت بهش حمله ور شدن و تن ظریفش رو زیر پاهاشون له کردن..
.
.
.
.

با خوردن زنگ خونه، پسرا دست از سر لیکس برداشتن...  سردستشون قدم زنان سمتش اومد و کنارش نشست، موهاشو توی دستشو گرفت و سرشو سمت خودش چرخوند .. با قیافه و لحن ناراحتی گفت:

×ببخشید فلیکس کوچولو... بازیمون خیلی زود تموم شد..
بعد حرفش قهقه ای زد و سری که متصل به موهای توی دستش بود رو تقریبا به زمین کوبید وبعد نگاه تحقیر آمیزش به سمت در خروجی مدرسه راه افتاد..

فلیکس همونطور که روی زمین افتاده بود به ساعتی که ددیش براش هدیه گرفته بود وحالا شیشه اش کاملا خورد شده بود نگاه کرد... الانا بود که هیونجینش برسه...

گریه کنون باکلی درد از جاش بلند شد و با کمک گرفتن از دیوار ها و صندلی های گوشه حیاط بی توجه به نگاه هایی که روش بود ،به سختی خودش رو به در دبیرستان رسوند...
از ساختمون خارج شد و دستشو روی درختی که توی اون نزدیکی بود گذاشت...

اطراف رو نگاه کرد و با دیدن ماشین مدل بالای ددیش لبخندی زد ولی با تنه ای که بهش خورد زیاد دووم نیاورد و روی زمین افتاد و درد توی تمام بدنش پخش شد.. به خودش پیچید و از درد ناله کرد..
**

هیونجین با دیدن چهره زخمی بیبیش اخمی کرد... بعد از افتادنش روی زمین به سرعت از ماشینش بیرون اومد و سمتش دوید...

One Shot 👑 Stray Kids   Where stories live. Discover now