پارت ۲

1K 173 8
                                    

فلش بک ( یک سال قبل)
جیمین با خوشحالی بعد از خدا حافظی با پدر و مادرش از خونه خارج شد .
صبح هوا خیلی خوب بود و تونست پدر و مادرش رو راضی کنه استثناء پیاده و بدون راننده شخصیش به مدرسش بره آروم قدم میزد و با نفس عمیق هوای خنک رو وارد ریش کرد بخاطر اینکه جیمین یکم زودتر از خونه خارج شده بود خیابونا هنوز کمی خلوت بود
جیمین تصمیم گرفت از کوچه نزدیک مدرسشون بره تا مسیرش کمی طولانی تر بشه و بیشتر از هوای مطلوبش لذت ببره.
وارد کوچه شد کوچه خیلی خلوت بود اما این برای جیمینی که تمام حواسش به هوا خنک و موسقی که از هنسفریش پخش میشد بود ذره ای اهمیت نداشت.
که ای کاش داشت.....
همین طور که سرش پایین بود دستی از روبرو به شونش خورد و وادارش کرد به ایستادن.
هنسفریش رو از گوشش در آورد و به سه مرد روبروش نگاه کرد .
_کاری داشتین؟
مرد با پوزخند کثیفی سر تا پای جیمین رو برانداز کرد.
روبه ۲ دوست کنارش با همون پوزخند گفت
$تیکه خوبیه فک کنم بتونه بهمون خوب سرویس بده
مرد کنارش گفت
&آره هرزه های دیشب نتونستن راضیم کنن ولی این پسر تنگ به نظر میاد
با لحن چندشی گفت و باعث شد جیمین با ترس عقب عقب بره ولی قبل از این که بتونه پا به فرار بزار دوتا از مردا گرفتنش و با دست جلو دهنش رو گرفتن
جیمین تقلا میکرد کم کم بغصش ترکید و آشکاش راهشون رو باز کردن جیمین همچنان تقلا میکرد و التماس میکردبه شدت ترسیده بود
اما زورش به هیچ وجه به اون سه نفر نمیرسید
مرد اون رو بزور سوار ماشینی که کنار کوچه بود کرد به محض برداشتن دستش از روی دهنش جیمین شروع کرد به گریه و التماس
_ه.ق خو.اهش می.کنمم و.لمم کنید لطفاا ولممم کنیدد عوضیاا..
حرفش با تو دهنی یکی از اون سه نفر نصفه موند و اشکاش بیشتر جاری شد
$خفه شوو هرزههه دیگه داری میری رو اعصابمم اگه میخوای از زیرم زنده بیرون بیای‌ ساکت باش و خوب سرویس بدهه
مرد با داد و عصبانیت گفت که وادارش میکرد ساکت شه و آروم اشک بریزه

نفهمید چقدر گذشت به زور از ماشین پیادش کردن و آوردنش تو یک اتاق نیمه کاره
تو اتاق فقط یک تخت ۲نفره با ملحفه سفید بود که این جیمین رو بیشتر میترسوند دوباره شروع کرد به تقلا و التماس
مردها بی توجه به گریه هاش اون رو رو تخت پرت کردن و دست و پاش رو با طناب به تحت بستن
یکی شون سرش رو تو گردن جیمین کرد و شروع کرد مارک کردنش جیمین که دیگه توان تقلا نداشت دقیقا مثل یک مرده به یک نقطه خیره بود و اشکاش بی وقفه رو صورتش میریختن
دو نفر دیگه به جون لباساش افتادن و همرو به وحشیانه ترین حالت از تنش در آوردن
جیمین باز شروع به تقلا و هق هق کرد که تاثیری هم نداشت
جیمین سعی کرد بدنش رو با جمع کردن خودش بپوشونه ولی نا موفق بود ....... و اتفاق افتاد...
.
.
.
تموم شد.. روح جیمین اون روز مرد.
پسری که فکر میکرد روزی به عاشقانه ترین حالت توسط کسی که عاشقشه اولینش رو تجربه میکنه حالا به وحشیانه ترین حالت ممکن مورد تجاوز قرار گرفته بود
نه تنها یک بار بلکه چندین و چند بار تو اون روز تا شب اون سه نفر از جیمین استفاده کردن و بعد مثل یک تیکه آشغال تو همون کوچه ای که ازش دزدیده بودنش ولش کردن.
جیمین از درد روی زمین به خودش می پیچید تو پایین تنش گرمای خون رو حس میکرد تمام گردنش کبود بود لباش ورم کرده و گوشه لبش زخمی بود احساس نجس بودن میکرد باورش نمی شد انقدر راحت کثیف شده
آروم خودش رو به گوشه دیوار رسوند اون کوچه اون موقع شب حتی خلوت تر از همیشه بود و کسی از اونجا رد نمیشد اصلا نمیخواست با اون وضعیت به خونش بره
با تک تک سلول های بدنش دوست داشت زندگیش تموم بشه...

جین:
امروز از صبح تو بیمارستان بودم و بعد معاینه و ویزیت یک عالمه بیمار حالا ساعت ۹ شب به سمت خونم میرفتم و به خودم لعنت میفرستادم که چرا صبح هوس پیاده روی به سرم زده و حالا پیاده و بدون ماشین مجبورم به خونم برم آروم راه میرفتم و برای کوتاه شدن مسیرم تو کوچه خلوتی پیچیدم که میانبری برای رسیدن به خونم محسوب میشد
وارد کوچه شدم تو تاریکی دید کاملی نداشتم
اما صدای ناله ای از روی درد توجهم رو به کنار دیوار جلب کرد...
.
.

متوجه پسری شد که با وضعیت آشفته اونجا تقریبا داشت بیهوش میشد بدو بدو به سمت پسر رفت
+هی هی پسر صدامو میشنوی؟ خدای من چه اتفاقی برات افتاده
وضعیت پسر، چهره معصومش و وجدان پزشکیش مانع این میشد که بخواد نسبت به اون بی تفاوت باشه
سریع زیر بقل پسر نیمه هشیار رو گرفت و روی کولش گذاشت و با سریع ترین حالت ممکن به سمت خونه خودش رفت
سریع وارد خونه شد و اون رو به اتاقش برد
اونجا روشن بود و بهتر میتونست شرایط و چهره پسر رو ببینه
پسر بسیار زیبا و معصومی که صورتش از درد جمع شده ، کنار لبش زخم ، رو گردنش پر کبودیه و.... جین متوجه رد خون روی شلوارش شد و هینی کشید
اون پسر خونریزی داشت
تشخیص این که چه بلایی سرش اومده با توجه به شرایط و البته پزشک بودن جین براش اصلا سخت نبود
سریع تو حمام رفت و وان رو گرم کرد و توش محلول ضد درد ریخت .
همه لباس های جیمین رو در آورد و اون رو آروم توی وان گذاشت
دوباره صورت و چشمای بستش از درد جمع شد و آروم لایه پلکاش رو باز کرد..

چند شاتی دوباره زندگیМесто, где живут истории. Откройте их для себя