Thankful

583 104 38
                                    


جیمین چشماشو بست و اجازه داد اون صدا براش بخونه تا خوابش ببره.
عینکشو از رو چشمش برداشت و کتابشو بست و اونارو روی میز بغل تخت گذاشت و خودشو به لامپ رسوند و خاموشش کرد.
چرخید و روی تخت خوابید و چشماشو بست و تو همون حالت به صدای مرد مرموز گوش می‌کرد ، ملودی اون طلایی بود. هماهنگیش با آهنگ فوق العاده بود و هر بارجیمینو متحیر میکرد.
خیلی اون صدارو دوست داشت.
داشت به گوش دادن اون آهنگ قبل رفتن به خواب عمیقش معتاد میشد.
_صدای قشنگی داری ...
جیمین وسط آواز خوندنش پرید و صداشو درحالی که آهنگ برای یه ثانیه قطع شد بالا برد.
جیمین داشت نگران میشد و فکر کرد که آهنگو خراب کرده و باعث شده مرد بره.
_ل-لطفا نرو! م-من می خوام بهت گوش کنم ... تا وقتی بخوابم!
میدونست مرد صداشو میشنوه.
درست همون لحظه ، مرد به خوندن برای جیمین ادامه داد و دوباره با آهنگ شروع کرد وجیمین در حالیکه به دریچه خیره نگاه میکرد لبخند زد.
احساس می کرد این مرد داره از توجهی که جیمین فقط به اون نشون میده لذت می بره و همین کافی بود که اون به خوندن ادامه بده.
Who..are we?
Just a speck of dust within the galaxy …?
Who…is me?
If we’re not careful turns into reality.
But don’t you dare let our best memories bring you sorrow…
Yesterday I saw a lion kiss a deer.
Turn the page, maybe we’ll find a brand new ending …
Where we’re dancing in our tears …
جیمین لبخند زد و داشت خوابش میبرد.
اون صدا تا پنجاه دیقه ی دیگه به آواز خوندن ادامه داد و آهنگای مختلفو یکی پس از دیگری میخوند.
اون مثل یه کنسرت خصوصی کوچیک برای جیمین بود که بینش استراحت می کرد و خیلی زود فهمید که طرفدارش وقتی اون مکث میکنه دیگه شکایتی نمی کنه. این به این معنا بود که جیمین زود خوابش برده بود و مرد مجبور نبود پنجاه دیقه ی دیگه آواز بخونه.
مثل این بود که مرد ناشناس از اول برای جیمین میخوند تا خوابش ببره.
شب بخیر
صبح روز بعد ، جیمین از خواب بیدار شد و روی تخت بدنشو کش داد ، دریچه های هوا رو جستجو کرد و بعد از اون خنده ی کیوتی کرد.
_ ممنونم ! خوب خوابیدم.
جیمین با لبخند گفت وقتی ایستاد و پاهاشو قبل از رفتن به حموم برای دوش گرفتن، کش داد.
جیمین خواب آرومی داشت،انگارهربارکه اون صدارو می شنید تو حالت خلسه می‌رفت و اونو به خواب عمیق می برد ، حداقل این چیزیه که جیمین نسبت به صدا احساس می کرد.
در حالی که جیمین داشت قبل از دوش گرفتن مسواک می زد ، تهیونگ بیدار شد و سرشو خاروند و در سکوت به اتاق خیره شد.
_برو بیرون ، من باید دوباره صداشو بشنوم!
تهیونگ چشم غره ای رفت و آه کشید.
_روی تشک بادی بخواب!
آه..این همه کار واسه جیمین انجام میدم و اون هیچوقت ازم تشکر نمیکنه.فقط با اون صدا حرف میزنه"م_ممنونم.عاشق صداتم ، باهام ازدواج کن!بچه دار شو ازم!"اینا چیزاییه که قسم میخورم اون میگه.
درست همون لحظه ضربه ای به در خورد و تهیونگ سرشو کج کرد.
_لطفا همسایه ای نباش که درخواست شکر یا رمز وایفای میکنه!
تهیونگ آهی کشیدو بالاخره از جاش بلندشد و بدن بدون پیراهنشوقبل از اینکه ژاکت راه راه آستین بلندشوبپوشه به نمایش گذاشت.
تهیونگ راهشو به سمت در کج کرد و موهاشو مرتب کرد و به سرعت درو باز کرد تا با همون گلدونی مواجه بشه که دیروز زمین افتاده و شکسته بود;
اما با یادداشت کوچیکی که بهش چسبیده بود:
به پسر موبلوندی که دیروز بهش برخورد کردم،
برای گلدونت متاسفم...اون یه تصادف بود.این یه گلدونه دیگس!
همون نیست اما شبیه ترین گلدونیه که ازش به یاد میارم.
لطفا گلای قشنگ یا رز داخلش بزار.
دکور بینظیر به نظر میرسه.ممنون برای درکت...
دوباره،معذرت میخوام.

𝙏𝙤 𝙩𝙝𝙚 𝙎𝙚𝙖 || 𝙆𝙤𝙤𝙠𝙢𝙞𝙣Where stories live. Discover now