Part 6

980 178 16
                                    


جونگ‌کوک، تهیونگ رو به خودش نزدیک تر کرد و سرش رو روی شونه نرمش گذاشت.
جین معترضانه بهشون خیره بود و هر لحظه منتظر بود کار بدی بکنن تا بهشون حمله کنه.
اون فقط نمی‌خواست کسی توی خونه‌اش سکس یا هر کار بد دیگه ای بکنه!

_خب؟

با صدای هوسوک، همه غیر از جین به طرفش برگشتن و منتظر نگاهش کردن.

_خب چی هیونگ؟

تهیونگ با کنجکاوی پرسید و جونگ‌کوک به آرومی دستش رو نوازش کرد.
البته که از چشم جین دور نموند.

_الان میخواین چیکار کنین؟

_خب، من...

_مهم نیست چیکار میکنیم، من دوباره تهیونگو از دست نمیدم

تهیونگ با خجالت لبخند کوچیکی زد و سرش رو پایین انداخت.
شنیدن این حرفا از زبون پسری که عاشقش بود، برای قلبش زیادی بود.

هوسوک لبخندی زد و جین با ذوق خندید و بعد دوباره چشم غره‌ای بهشون رفت.

_حاضری به خاطرش با پدرت بجنگی؟

_اگه مجبور باشم آره

_تو چی تهیونگ؟

تهیونگ با همون لبخند محو روی لباش، نگاهی به جونگ‌کوکی که منتظر بهش خیره شده بود انداخت.

_تنها چیزی که میخوام داشتن جونگ‌کوکه، و حاضرم هرکاری بکنم تا مال من باشه

جونگ‌کوک که از جواب اون پسر دلگرم‌تر شده بود، بی طاقت خودش رو جلو کشید و روی شقیقه پسر رو بوسید.

_هییییی

صدای داد جین بلند شد و لحظه بعد، بالشتکی روی سر جفتشون پرت شد.

_زود فاصله بگیرین از هم، اگه میخواین همو به فاک بدین برین خونه خودتون

تهیونگ با خجالت سرش رو بین دستاش گرفت و جونگ‌کوک معترضانه به طرف جین برگشت.

_فقط یه بوس بود، چرا انقدر ذهنت کثیفه؟

_اول بوسه، بعد میشه سکس. شما هورنیا نمیتونین خودتونو نگه دارین. هنوز ده دقیقه نشده بود همو پیدا کردین پاشدین رفتین همو کردین. اصلا دلم نمی‌خواد تو خونه من تکرارش کنید. وسایل خونه‌ام تاحالا این چیزا رو ندیدن نمیخوام باکرگیشونو ازشون بگیرین

هوسوک با کلافگی نفس عمیقی کشید و سرش رو به نشونه تاسف تکون داد.

_گشنمه هیونگ چیزی برای خوردن داری؟

_میبینی که، منم همین الان با شما اومدم خونه. میخواین غذا سفارش بدیم؟

_ارههههه

_خیلی خب، تلفن اونجاست برو زنگ بزن

هوسوک بلند شد و قبل رفتن، لگدی به پای جونگ‌کوک زد.

_شما هم خودتونو جمع کنید دیگه اه

تهیونگ آروم خندید و جونگ‌کوک با عشق بوسه‌ای روی گونه‌اش گذاشت.
سرش رو توی گردنش برد و زیر گوشش به آرومی لب زد:

_عاشقتم

.

.

.

_مطمئنین که نمی‌خواین برین خونه خودتون؟ الان که دیگه مشکلی ندارین

_هیونگ، تهیونگ زیاد از اون خونه خوشش نمیاد

جین ادای جونگ‌کوک رو درآورد و لبخند مسخره‌ای به تهیونگ زد.

_چون از اونجا بدش میاد حتما باید خونه من بیچاره بمونین؟ جای دیگه ای ندارین؟ اصلا شما هیچی..

چرخید و انگشت اشاره‌اش رو به سمت هوسوکی گرفت که با لباس‌های راحتیش، پتو و بالشتش رو روی مبل میذاشت.

_تو دیگه چرا نمیری خونه خودت؟ فکر کردین اینجا هتله؟ حداقل اگه میمونین اجاره بدین

_هیونگ حالا که همتون اینجایین من تنها برم خونه‌ام؟ دلت میاد؟

_معلومه که دلم میاد، راستش اصلا اهمیتی به تنهاییت نمیدم

هوسوک بدون توجه به جین، خودش رو روی مبل انداخت و بعد از پشت کردن به جین، پتو رو روی خودش کشید.

_بی تربیت

به سمت جونگ‌کوک و تهیونگ برگشت تا ادامه‌ی حرفاش رو به اونا بزنه، اما با دیدن جای خالیشون و در بسته اتاق مهمون، با عصبانیت لگدی به در زد.

_بهتره هیچ غلطی اون تو نکنید. اگه کوچکترین صدایی بشنوم، هوسوکو میندازم وسطتون بخوابه. خواهش میکنم فقط برای یه شب دیکاتونو تو شلوارتون نگه دارید.

تمام حرفاش رو داد زد و بعد، قبل از شنیدن صداهای احتمالی، سریع توی اتاق خودش پرید.

جونگ‌کوک تی شرتش رو درآورد و همون‌طور که به طرف تهیونگ میرفت، نیشخندی زد.
تهیونگ با خجالت سرش رو پایین انداخت و با گوشه لباسش بازی کرد.

دیدن این روی خجالتی تهیونگ هنوز هم باعث تعجب جونگ‌کوک میشد.

خودش رو روی تخت پرت کرد و با کشیدن دست پسر بزرگتر، اون رو هم مجبور به دراز کشیدن کرد.
بوسه‌ای روی پیشونی‌اش نشوند و شکمش رو لمس کرد.

خودش رو روی تهیونگ کشید و لحظه‌ای که دستش رو به پایین تی‌شرت پسر رسوند تا اون رو در بیاره، با صدای زنگ گوشیش، متوقف شد.

تهیونگ دستاش رو دور گردنش حلقه کرد و نذاشت ازش دور بشه.

_ولش کن

اما جونگ‌کوک با کنجکاوی، دستش رو دراز کرد و از روی میز گوشیش رو برداشت.
شماره رو نمی‌شناخت پس خواست بیخیالش بشه، اما فکر کرد شاید مهم باشه که این وقت شب بهش زنگ میزنن.
تماس رو وصل کرد و گوشی رو کنار گوشش گذاشت.
و بالاخره تونست صداش رو بشنوه.

_سلام پسرم، دلت برام تنگ شده بود؟

_بابا!

Sweet SinWhere stories live. Discover now