「Part 29」

244 73 19
                                    

ییبو سرشو به دستش تکیه داده بود و با غذاش بازی می‌کرد. به قدری اشتها نداشت که هرازگاهی مجبور بود نگاهشو از غذا هم بگیره تا حالش بهم نخوره.

ییشینگ نزدیک چند دقیقه‌ بدون مکث تلاش کرده بود با کلی حرف و مسخره‌بازی حال ییبو رو بهتر کنه تا بلکن غذا بخوره ولی جز سکوت چیز دیگه‌ای ازش دریافت نکرده بود.

تام روبه‌روی ییشینگ و ییبو نشسته بود و بیشتر حواسش به اطراف بود تا ژانو پیدا کنه. ییشینگ سمت تام گفت:

-آهای پسر خوب.

تام سرشو سمت ییشینگ چرخوند. ییشینگ گفت:

-من از طرف لائوبانت بهت اجازه‌ی غذا خوردن می‌دم.

تام پوف کشید و سرشو برگردوند. ییشینگ شونه بالا انداخت:

-فکر نمی‌کنم راضی باشه انقدر به خودت سخت بگیری.

تام چنگالشو برداشت و غذاشو زیر و رو کرد:

-چرت و پرت بهم نباف. وضع پاش خیلی خوب نیست.

ییشینگ به دست تام اشاره کرد:

-دست توام پوکیده، گفتم شاید دلت بخواد بدونی.

تام کمی از غذا خورد:

-این فقط یه شکستگیه.

ییشینگ خندید:

-جالب شد. خب بذار حدس بزنم.

چشماشو ریز کرد و به تام خیره شد. تام سرشو بلند کرد. ییشینگ بعد از مکثی با انگشت به تام اشاره کرد:

-تو و شیائو کمتر از ده ساله همو می‌شناسین، حداقلش هم پنج سال.

توی فکر فرو رفت و ادامه داد:

-به واسطه‌ی کار بوده نه؟

تام نگاهشو پایین کشید:

-بیخیال.

ییشینگ توجهی به حرفش نکرد و ادامه داد:

-حتی اگه پنج سالم در نظر بگیریم تو خیلی سنت کم بوده پس شیائو اومده سراغت. و به نظر میاد بهترین موقع ممکنم سر و کله‌ش تو زندگیت پیدا شده.

تام با لحنی محکم‌تر از قبل گفت:

-بسه.

ییشینگ چند لحظه در سکوت به تام نگاه کرد و بعد دوباره مشغول غذاش شد. با غرور پیش خودش زمزمه کرد:

-پیشرفتم چشمگیر بوده.

تام بلافاصله گفت:

-پیشرفت چی؟

ییشینگ جواب داد:

-ذهن‌خوانی، تله‌پاتی یا هر چی که اسمشه.

-فکر می‌کنی فهمیدن همه چی در مورد یه نفر به همین راحتیه؟

ییشینگ شونه‌‌ای بالا انداخت:

•Mianju•Where stories live. Discover now