ˢᵉᶜᵗⁱᵒⁿ₃

352 112 21
                                    

+شوخیت گرفته اره؟
داری سر جونت با من بحث میکنی؟

ژان نگاهشو بالا کشید و به پسر که در عین خونسردی میتونست تنها با شنیدن یک کلمه نامربوط اون رو به اتیش بکشه خیره شد و گفت:

-تو چرا اینجایی؟

نگران و عصبی لب زد و همین سوال، اتش خشم ییبو رو شعله ور تر کرد  .

+تو میفهمی چی میگی؟

ژان با تمام وجود سعی میکرد تا برای حفظ همین درجه از خشم پسر هیچ حرکت اضافه ای انجام نده ، با این حال نتونست جلوی اون چشم غره اخر رو که با لجبازی مردمکاش رو درون حدقه میچرخوند رو بگیره.

-ییبو خواهش میکنم بس کن،
الان وقتش نیست ...برگرد برو.

به محض تموم شدن این جمله پسر کوچک تر قدمی به جلو برداشت که در مقابل ژان خیلی سریع همون اندازه رو عقب رفت.

-نزدیکم نیا خطرناکه!

اون پسر نسبت به خودش بی توجه بود و نسبت به ییبو از کوچک ترین محافظتی چشم پوشی نمیکرد و همین باعث منقطع شدن نفسای پسر کوچک تر شده بود .

+واسه تو هم هست...

ییبو به سختی چند تار صوتی از ته گلوش بیرون کشید تا بتونه کلمات رو به گوش پسر بزرگ تر برسونه.

ژان که خیلی خوب متوجه دگرگونیه حال ییبو و وخیم شدن اوضاعش شده بود ناخوداگاه و از سر نگرانی بدون هیچ اختیاری فریاد کشید :

-احمق من یه پزشکم!

ییبو که غرورش اجازه نمیداد تو این وضعیت کم بیاره به هر سختی که بود درست مثل شخص مقابلش فریاد زد :

+واسه همین نباید اینجا باشی!

بخاطر فشار و استرس بیش از حد نفس کم اورده بود و به اجبار دستش رو تو جیبش برد و بعد از پایین کشیدن ماسکش اسپری آسمش رو بیرون اورد و بعد از چند ثانیه تکون دادن، اون رو توی دهانش گذاشت و دم عمیقی ازش گرفت.

ژان که تمام مدت با نگرانی به حرکات پسر رنگ پریده خیره شده بود درمونده دستشو بلند کرد و با سر انگشتان شست و اشاره کمی چشماشو مالید بلکه تا حدودی از درد چشماش کم بشه.

-ییبو خواهش میکنم فقط برگرد و برو...

ییبو از همون فاصله هم میتونست خستگیه پسر دوست داشتنیش رو تو اون لباس نایلونی بی رنگ ببینه ؛
حتی ماسک سه لایه روی صورتش هم نتونسته بود چهره رنجور و سیاهی های زیر چشم پسر رو که از سر بیخوابی بود پنهان کنه.

+چرا تا الان نفهمیده بودم که انقدر خودخواهی؟

شنیده شدن این سوال نامعقول اخمای پسر بزرگ تر رو تو هم فرو برد و با بدخلقی جواب داد:

-چون منم تازه فهمیدم که تو تا چه حد کله شق و بی منطقی!

ییبو که حسابی با این جواب تو پرش خورده بود با لحنی طلبکارانه تر از قبل ادامه داد:

▼ꜰᴀʀᴇᴡᴇʟʟ△Where stories live. Discover now