Chapter _3_🌙

337 100 13
                                    

⚫از اونجایی که واتپد بعضی موقع ها قاطی داره و مو تو سر من نمیزاره میشه لطفا بگید ادیت انجام شده؟ یا نه؟😑🔪
ممنون ♥️
_____
بعد از این که کای رسوندش وارد خونه شد.
به زور وارد اتاق خواب شد، با صدای در اتاق خواب سهون که مشغول خواندن کتاب بود سرش و بلند کرد.
خب حدسش اصلا سخت نبود که شوهرش سیاه مست کرده.

"هیونگ حالت خوبه؟"

"خوبم ؟ خوبم؟ نه نیستم تا وقتی تو جلو چشمامی خوب نیستم اما خب باید این ناراحتی رو یه طوری واسم برطرف کنی ..."

با اشاره به پایین تنه اش ادامه داد.

"یه مشکل اینجا هست...فکر کنم فقط هرزه ای مثل تو بتونه حلش کنه نه؟"

ناراحت شد؟ نه.
نابود شد.
با همین یک کلمه نابود شده بود.
شکست، از درون شکست.
اما خب ...اون عاشق بود.
عاشقی که فقط خوشحالی معشوقش رو میخواست.
سرش رو به تایید تکون داد.
چانیول تمام لباس هاش رو کامل درآورد. به خصوص باکسرش رو.
رفت رو لبه ی تخت نشست.
سهون با تردید جلوش نشست ، آروم سر عضو شوهرش رو وارد دهنش کرد اما چانیول که دیگه طاقت نداشت عضوش رو کامل وارد دهن کوچیک سهون کرد.
بدون معطلی شروع ب ضربه توی دهنش کرد و بعد از چندین ضربه توی دهنش خالی شد.
سهون؟
سهون فقط شوکه شده بود، تکونی نخورد.
بعد از خالی شدن اون مایع تلخ توی دهنش مجبور شد تا ته اون رو قورت بده.
در حالی که داشت روی تخت دراز میکشید گفت:
"لخت شو "

سهون به آرومی طبق دستور چانیول لخت شد.

"امروز خسته ام...خودت باید حرکت کنی هرزه ی خوب"

و باز این کلمه ی لعنتی.
بغض راه گلوش رو بست.
دلش میخواست از اون جا بره و بره توی آغوش کشی شروع به گریه کنه اما
اما مگه آغوشی داشت که بخواد توش زار بزنه.
نفس عمیقی کشید.
رفت و نشست روی عضو چان.
درد بدی توی پایین تنه اش پیچید .
بعد از شروع حرکتش لبش رو محکم گاز گرفت تا جلوی اشک ریختن و ناله هاش رو بگیره.

سیلی محکمی توی گوشش خورد و بعدش صدای فریاد چانیول:
"صدای لعنتیت چرا در نمیاد هرزه ؟..یه طوری رفتار نکن انگار خوشت نمیاد "
سرش رو به طرف چانیول برگردوند.
چشم هاش...ازش نفرت و عصبانیت می‌بارید.
چشم هاش شبیه به درنده ای شده که انگار هر لحظه آماده ی حمله به شکارش بود.
خب این سیلی سد محکم بغضش رو شکوند راه اشک هاش رو باز کرد.
با گریه ناله کرد:"
اهههه..اههه"

چانیول موقعیتشون رو برعکس کرد.
حالا اون روی سهون.

"الکی اشک هات رو حروم نکن...توی حتی لیاقت مهربونی رو نداری هرزه"
و این کلمات رو بی رحمانه در حالی که سیلی دوم رو به صورتش میزد گفت.
و بعد بی رحمانه توش ضربه میزد.
انگار میخواست دردی که روح و قلبش احساس میکرد رو فیزیکی به سهون منتقل کنه.
اما ای کاش یکم فکر به پسری که زیرش بود هم میکرد.
با این کارش گریه سهون شدت گرفت.
اما خب کی اهمیت می‌داد ؟ هیچکس.
چانیول فقط نیاز به ارضا شدن داشت.
خب اون یه هرزه بود ...یه هرزه همیشه هرزه میمونه.
بعد از دور چهارم بلاخره بیخیال سهون شد و بعد از خروج ازش وارد حمام شد.
سهون هم بدن دردناکش رو به حمام اتاق مهمان رسوند.
شیر اب رو باز کرد و بعد از گرم شدن آب وارد وان شد.
توی فکر بود و بعد لحظه ای  که سرش رو پایین آورد متوجه شد که رنگ آب عوض شد.
قرمز شده بود، تازه متوجه شده بود که خونریزی داره.
چشمهاش رو بست و اشک هاش یکی بعد از دیگری به پایین میچکیدن.
انگار قطره های اشکش داشتن باهم مسابقه میدادن.
بعد از این که دوش گرفتنش به پایان رسید.
لباس هاش رو پوشید و بعد از پیچوندن حوله دور سرش وارد اتاق خواب شد.
چانیول رو دید که روی تخت دراز کشیده و سرش تو موبایلش.
سرش رو بلند کرد و با اخم و لحن عصبی لب زد
"فردا پدرم و هیونگ میان اینجا...کافیه رفتار اضافه ای ازت ببینم."


[روز بعد_ ساعت 20:10]

کریس درحالی که دست های دامادش رو گرفته بود با لبخند گفت:
"سهونا پسرم ...رفتار چانیول چطوره؟ اذیتت که نمیکنه؟"

سهون با لبخندی که حلال چشم هاش رو به نمایش میذاشت گفت:
"نه پاپا چانیول هیونگ خیلی با من مهربون نگران نباشید"

"پدر این چه سوالیه که از سهون می‌پرسی!..اون همسر من مگه میشه باهاش بد رفتار کنم؟ مگ نه هانی؟"

چانیول در حالی که کمر سهون رو از پشت بغل کرده بود رو به پدرش گفت.
سهون با این که متعجب شده بود اما با لبخندی گفت :"درسته"

"خوبه ...خوشحالم که بعد از چند وقت کنار هم جمع شدیم"

بعدش فقط سکوت بود که توی خونه پیچید.
نامجون سکوت رو شکست.
اما خب با صدای بلند قور قور شکمش.

"چانیول انگار حسابی گرسنه ای؟"

"پدر...این صدای شکم نام بود"

و بعد صدای خنده ی همه توی خونه بلند شد.

•••
ووت ⭐ و کامنت 💬یادتون نره.



as Beautiful as The Moon Where stories live. Discover now