😈اسپیشیال😈

1.1K 144 220
                                    

های گایز
چند تا نکته اول بگم بعد بریم سراغ پارت.
اول اینکه این پارت اصلا ربطی به فیک نداره ولی شخصیات ها و گذشتشون همون فیک الهه ی ماه هست ولی شما یه طورایی آینده در نظر بگیرید اما بعد از این لطفا فراموشش کنید چون تو روند فیک دخیل نیست.
دوم این پارت هدیه ی من به شما برای تولد چانیولیه امیدوارم دوسش داشته باشید برای نوشتنش یه شب نخوابیدم چون فقط دوست داشتم شادتون کنم.
سوم احتمالا بعد از 24 ساعت پاکش کنم.
چهارم اسماته و طبق معمول دوست ندارم پسران، سن های پایین و بی جنبه ها بخوننش پس لطفا رعایت کنید.
پنجم اسماتش واقعا طولانیه ولی ایده و طولانی بودنش اصلا دست من نبوده یه ریدر گرامی که همیشه همراهم بوده ازم خواسته برا تولد چانیول براش اینطوری بنویسم منم اینکارو کردم ولی خب من الان روح فایترم نه خودش پس بعدا به روم نیارید که یه همچین چیزی نوشتم.
هیچوقت😢😭😷

♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢

بوسه ی نرمی روی پیشونیش نشست اما برعکس همیشه چشمهاش رو باز نکرد تا با حلقه کردن دستهاش دور گردن آلفاش پایین بکشتش و لبهاشون رو بهم وصل کنه فقط خودش رو به خواب زد تا اینکه چانیول زانوش رو از روی تخت برداشت و از اتاق بیرون رفت.

تا زمان شنیدن صدای بسته شدن در ورودی منتظر موند و وقتی صدای دور شدن ماشین آلفا رو شنید چشمهاش رو باز کرد و از توی تخت بیرون اومد.

اون روز کار زیادی داشت که باید انجام میداد.وقتی وارد آشپزخونه شد با دیدن میز صبحانه ای که مختصر آماده شده بود لبخندی زد و توی دلش بیشتر به همسر نمونه اش افتخار کرد.

جلو رفت و لیوان شیر ولرمش رو که با عسل شیرین شده بود سر کشید و همونطور که نون تست آغشته به نوتلاش رو به دندون میگرفت سمت گوشیش رفت و پیام هاش رو چک کرد هیچ دوست نداشت برنامه هاش برای اون روز بهم بخوره اون حتی برای لو نرفتنشون از بوسه ی صبح و خداحافظیش هم گذشته بود و لعنت که همین الانشم پشیمون بود هر چند که چاره ای نبود متاسفانه یا خوشبختانه آلفاش فقط با یه نگاه میتونست تمام افکارش رو بخونه پس مجبور شده بود علیرغم عذاب وجدانی که داشت بدون خداحافظی اونو راهی کارش بکنه.

میدونست که امروز برای همسرش روز پر مشغله و مهمیه روزی که قرار بود مراحل نهایی انتخابش به عنوان آلفای پک و البته رئیس شرکت های زنجیره ای پارک رو بگذرونه.

اما جونمیون به خودش قول داده بود که همه چیزو جبران کنه و همینکارم میکرد.

با دیدن پیامی که از طرف پست براش اومده بود خیالش راحت شد و با لبخند شروع کرد نون تستش رو خوردن.

ساعت تازه 8 صبح بود ولی بازم زمان براش حکم طلا رو داشت باید همه چیز رو طبق برنامه پیش میبرد پس بالافاصله دست بکار شد و شروع کرد خونه رو مرتب کردن.خونه ی بزرگشون که دارای دو تا اتاق خواب و یه هال و آشپزخونه بود رو ظرف 4 ساعت تمیز کرد زیادی خسته اش کرده بود اما شور و شوق بهش اجازه نمیداد احساسش کنه.

Goddess of the MoonWhere stories live. Discover now