1

333 83 53
                                    

توی اون شلوغی
وقتی برای اولین بار نگاهم به چشم های بی حس و براقش گره خورد متوجه شدم خودشه.
اون دقیقا چشم هایی رو داشت که میخواستم تمام عمر انعکاسمو داخلش ببینم.
شلوغی دور و برش نشون میداد آدم حسابیه.
اینجوری همه چیز بهتر و آسون تر پیش میرفت.

جاممو سرکشیدم.
- هعی.... سوهو کجا میری؟
دستمو بالا اوردم تا نشون بدم به زودی برمیگردم. ولی اون فقط یک بهونه بود.

چیزی که میخواستم راحت به دست میومد اونم توی همچین مهمونی شلوغی.

*زمان حال*

- هعی... اوه سهون بجنب دیگه!

با حوصله از روی صندلی بلند شد و در حالی که کتشو میپوشید به سمت چانیول رفت

* فقط یک مهمونی ساده‌ست. چرا انقدر هیجان داری؟!

از روی حرص چشم هاشو چرخوند.

- اون اصلا یک مهمونی ساده نیست. علاوه بر اینکه تمام کله گنده‌های تجارت اونجا جمع میشن کلی داف هم برای تور کردن هست.

خندید. از اول هم مشخص بود چانیول نمیخواد به خاطر کار و روابط به مراسم بره.

* راه بیوفت!

مراسم خسته کننده بود.
دقیقا جوری که پیش بینی کرده بود.
حالا بعد از سال ها شرکت کردن توی اینجور مهمونی ها میدونست   اونجا چه خبره.
مجبور بود با یک لبخند ساختگی با همه خوش‌برخورد باشه. دنبال آدم هایی بگرده که  به رشد بیزنسش کمک میکنن و برای رقیب‌هاش فخر فروشی کنه.

دقیقا کار هایی که ازشون تنفر داشت.

ولی مگه آدما همیشه  کاری انجام میدن که دوستش دارن؟

این یک انتخاب نیست.‌‌‌ یک اجباره.

گیلاس شامپاین رو بالا کرفت تا کمی ازش بنوشه.
به ضربه چانیول به شونش سرشو عقب گرفت.

- شنیدن یه غول قراره بیاد.

* فکر کردم گفتی همه اینجا کله گنده‌ن

- بیخیال مرد.... همیشه برای پولدار هم یک پولدار تر وجود داره.  صنایع هانول رو میشناسی که

با شنیدن اسم آشنا کنجکاو تر  به نظر میرسید

- شنیدم رئیسش سال پیش کناره گیری کرده. حالا همه چیز به  پسرش سپرده.

* خب.. چی انقدر عجیبه؟

چانیول پوزخندی زد
- چون پسرشو تاحالا هیچ کسی ندیده‌‌

این غافلگیر کننده بود.

زمان زیادی از زندگی نیمه انسان ها با انسان های عادی میگذشت ولی هنوز هم اختلاف نژار و اصل هر شخص روی موقعیت اجتماعی و قدرتش اثر داشت.

خانواده هایی با فرزند های آلفا همیشه صاحب قدرت و شکوه بودن در حالی که به بچه هایی که امگا به دنیا میومدن کمتر بها داده  میشد.

That OmegaTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang