بالاخره کار این پارت تموم شد
صلوات ختم کنین به امید دوباره برگشتن کون من به برنامه آپ همیشگی-***
مرد قوی هیکل پشت لباسش رو محکم گرفته بود.
اونقدر محکم که احساس خفگی میکرد و احتمال میداد هر آن لباسش پاره بشه.مرد دیگهای با بیلی که از خونه نایل و مادرش برداشته بود، زمین رو حفر میکرد و خاک رو پر سر و صدا به اطراف میریخت.
با خشونت به عقب برگردونده شد و به صورت آفتاب سوخته مرد قوی هیکل نگاه کرد؛موهای بلوندش تضاد زنندهای با پوستش ایجاد میکردن.تو صورت نایل غرید:((میبنی بچه جون؟این بلاییه که باید سر هیولاهایی مثل شما بیاد.بلایی رو سر مادرت آوردم که جد تو سالها پیش سر زنهای آدمیزاد آورد.))
اشکهاش با یادآوری جسم بیجان مادرش زیر دستهای اون مرد،با شدت بیشتری پایین ریختن.
مرد مست بی سر و پایی که به درخت بزرگی تکیه زده بودبا لحن کشیدهای گفت:((هالین داداش واقعا یه نیمال رو کردی؟نترسیدی کیرت گیر کنه اون تو یا بریده شه؟))
مردی که چاله میکند تک خندهای زد و هالن جواب داد:((اول کشتمش بعد کردمش؛احمق که نیستم.))
نایل هق هقی کرد که باعث شد موهاش تو چنگ هالین کشیده بشن.
((چقدر گریه میکنی حرومی.))
و بعد نیشخندی زد انگار که فکر جدیدی به ذهنش رسیده باشه.
نایل رو زمین انداخت؛روی شکمش نشست و با دو زانوش دستهای لاغرش رو میخکوب زمین کرد.داشت زیر وزن اون هیکل ورزیده له میشد و فریادهاش نتیجهای نداشتن.
درست زمانی که فکر میکرد دیگه زندگیش از این بدتر نمیشه،هالین چاقوی کوچکی رو از تو جیبش در آورد.با دست بزرگش،صورت نایل رو ثابت نگه داشت و همزمان پلک چشم چپش رو تا آخرین حد باز کرد.
آخرین چیزی که نایل با اون چشمش دید،نوک تیز چاقو بود که خراشی افقی و عمیق روی سطح چشمش به جا گذاشت.
از ته گلوی دردناکش جیغی کشید و برای رها شدن تقلا کرد.
درد مثل زهر تو کل سر و بدنش پخش شده بود و مایعی گرم روی صورتش حرکت میکرد.((هشش چقدر سر و صدا میکنی حرومی.))
کلمات بی معنی به نظر میرسیدن اما نایل با صداش که به خاطر جیغ زدن به زور در میومد چیزی شبیه " تو رو خدا" رو لب زد.
((کدوم خدا حرومی؟شیاطینی که تو رو پس انداختن؟))
چشم راستش هم شکار نیش چاقو شد.
حالا دیگه هیچ جا رو نمیدید و اونقدر از شدت درد بیحال شده بود که تنها نالهای فلاکت بار از بین لبهاش بیرون میومد.((حالا دیگه گریه نمیکنی حرومی.))
سنگینی از روی دستها و شکمش رفع شد اما فرقی به حال نایل که از درد نزدیک به بیهوش شدن بود نکرد.
YOU ARE READING
son of the Dawn [Z.M] [L.S]
Fantasy《تو پسر سپیدهدم هستی.نیمه آدمیزاد و نیمه اژدها.کسی که خدایان کهن و بر حق رو از زندانشون آزاد میکنه و نژاد آدمیزاد رو به خفتی که لایقشه میرسونه.》 زین به عنوان پیشکار ملکه وارد دربار میشه.جایی که لرد لیام پین،عموی پادشاه، از خیره شدن بهش ابایی نداره...