The dark ones

43 14 34
                                    

این وان‌شات کوتاه برای یکی از ولنتاین‌های لری نوشته شده.
تقدیم به تو، آبی‌ترینِ من ♡
•••

- برگرد هری.
+ می ترسم دوباره سورپرایزم کنی!
- نظرت چیه فقط دهنت رو ببندی و برگردی؟

به سمت آینه برگشتم و چشمام رو بستم. سردی جسمی رو روی سینه ام حس کردم.

وقتی لویی قفل زنجیر رو بست اون جسم رو توی دستم گرفتم و چشمام رو باز کردم.
+ لوییییی، از کجا پیداش کردی؟
- ته دریاچه.
+ شوخی می کنی؟
- اوه هری، اون حلقه واقعا گم شد ولی سازنده اش نه، بنابراین دوباره ساختش.

به حلقه نگاه کردم که خیلی شبیه حلقه ای بود که قبلا داشتم و حالا به قول لویی ته دریاچه جا خوش کرده بود.

حرف L و H که داخل حلقه حک شده بود، با یه نخ خیلی ظریف بهم وصل شده بودند.
- می خواستم یادت بمونه که ما همیشه با همیم،
حتی اگه از هم دور باشیم، اینجا همیشه بهم وصلیم.

لویی این حرف رو زد و انگشت اشاره اش رو روی پیشونی ام زد.

دستم رو روی قلب لویی گذاشتم و گفتم: «نه، ما اینجاییم»
- من با ذهنم عاشقتم
+ منم با قلبم

- فکر کنم این کافی باشه، نه؟
+ دوستت دارم لویی.
- دوستت دارم هری.

لویی جلو اومد تا من رو ببوسه ولی متوقفش کردم.
- هیییی، این کارو نکنننن.
+ یه لحظه صبر کن.

از زیر تخت جعبه مشکی رنگ رو در آوردم و روبروی لویی گرفتم.
- اوووه، این چی می تونه باشه؟
+ چیزی که همیشه دوستش داشتی ولی نداشتی.

لویی با نگاه ذوق زده جعبه رو گرفت، تکونش داد و صدای حرکت جسمی داخل جعبه رو شنید.
- آممم، کمربنده؟
+ دیوونه شدی، نه؟
- پس بازش می کنممم

لویی با ذوق جعبه رو باز کرد و از دیدن صحنه روبروش جا خورد.
- هرری، تو واقعا... می خوام گریه کنم، چجوری خریدیش؟
+ خب اولش یکم سخت بود ولی با کمک جما راحت شد.
- باید از جما یه تشکر حسابی بکنم.
+ خصوصا از پاهاش!
- منظورت چیه؟ وایسا ببینم به چه جراتی کفش من رو دادی به خواهرت تا بپوشه؟

لویی که حالا روی زمین نشسته بود با لبخند کفش اسپرتش رو در می آورد و کفش های جدیدش رو می پوشید.
+ دوستشون داری؟
- عاشق شونم.

دست لویی رو گرفتم که بلند بشه و روبروش ایستادم.
- لوزر چه حسی داری که هم قدتم؟
+ حس می کنم که خودم کاری کردم که...

پاشنه کفش لویی باعث درد انگشت شصت پام شد و از درد ناله کردم.
+ عوضی
- مطمئنم بار آخرت بود با قد من شوخی کردی. الآن باید چی بگی؟ منتظرم بشنوم.
+ گوه خوردم.
- خوبه، حالا بیا اینجا.

جلو رفتم و لویی که حالا نیازی به قد بلندی نداشت رو بوسیدم.
+ حالا بیشتر دوستت دارم.
- مثلا چقدر؟
+ ده سانت.
- عوضی، منم 10 سانت بیشتر دوستت دارم.

+ ولنتاین مبارک لو.
- ولنتاین مبارک هز.

+ با یه عکس یادگاری چطوری؟
- ایده جذابیه.

لویی روی میز نشست و من دوربین گوشیم رو باز کردم تا عکس بگیرم.

بیرون بارون می بارید و من به زیباترین تصویر دنیا نگاه می کردم.

Invisible Locket [Short Stories]Where stories live. Discover now