Part8

1.1K 215 132
                                    

_نه...نیستم

هوسوک‌ با شنیدن جواب یونگی در دلش نفس راحتی کشید.

یونگی حس میکرد همین حالا باید بره...اون شرمنده بود و میدونست باید برای هوسوک تلاش کنه.

از صندلیش بلند شد و‌گفت:

_میشه لطفا برام یه کاغذو خودکار یا مدادی چیزی بیاری؟

هوسوک  که از درخواست یونگی تعجب کرده بود،چیزی نگفت و با تکون دادن سرش،آشپز خونه رو‌ترک کرد.

بعد از چند دقیقه هوسوک با تکه ای کاغذو خودکار برگشت و اون رو روی میزی که یونگی دوباره نشسته بود گذاشت.

..

پسر بزرگ تر تشکری کرد و‌هوسوک عقب رفت تا فضول بنظر نیاد.

بعد از چند ثانیه نوشتن،یونگی بلند شدو سوییچش رو توی جیب شلوارش جا داد.

کاغذ رو روی میز رها کردو به طرف هوسوک که گیج نگاهش میکرد رفتو با نگاهی که التماس میکردند لب زد:

_لطفا بهم یه فرصت دیگه بده هوسوکا..بزار جبران کنم...من آدم بالغی شدم و نمیخوام اشتباه گذشته رو دوباره تکرار کنم..اگه هنوزم منو لایق میدونی لطفا بهم یه پیام بده...حتی یه نقطه ام بفرستی برام کافیه.لطفا به حرفام فکر کنو بیا باهم حرف بزنیم.

یونگی به چشم هایی که هنوزم گیج میزدند؛ اما زیبایی خودشون رو حفظ کرده بودند نگاه کردو لبی گزید و‌سرش رو پایین انداخت و ادامه داد:

_ممنون بابت همه چی..منتظرت میمونم هوسوکا

و بعد از کنار هوسوکی که مثل یه تیکه چوب شده بود رد شد.

بعد از شنیدن صدای بسته شدن در،به خودش امد و به طرف میز حرکت کرد.

کاغذ رو‌ از روی میز برداشت و با بهت اما خوشحالی ته دلش که سعی میکرد نادیده ش بگیره به شماره ی یونگی که روی کاغذ نوشته بود،خیره شد.

******

خانم کیم درحالی که برای آقای جئون چایی میریخت، به ساعت گوشی که کنار فنجون خود نمایی میکرد نگاه گذرایی انداخت و‌آهی کشید...7:30AM...

آقای جئون بی توجه از نون تست خالیش گازی زد.
سورا قوری چینی و سفید رنگ رو روی میز گذاشتو‌ آه دیگه ای کشید که باعث شد جانگ‌وو دست از جویدن برداره و به قیافه ی آویزون سورا نگاه کنه:

_چیزی شده؟

+بنظرت تهیونگ و جونگ کوک باهم کنار امدن؟

اقای جئون لبخندی زد:

_این طور بنظر میاد..نگرانش نباش.

سورا سری تکون داد:

+برم بیدارشون کنم؟

_بیخیال بابا بزار بخوابن امروز یکشنبه س...حاضر شو‌باهم بریم بیرون یکم قدم بزنیم.

سورا «باشه» ای گفتو روی صندلی نشست تا صبحانه بخوره.

Forced sect (فرقه اجباری)Where stories live. Discover now