قسمت ۱۱

1.2K 176 459
                                    

ووت و کامنت یادتون نره⭐🌹
¤¤¤¤¤¤¤¤¤

هیونجین چند دقیقه‌ای بود که همه قسمتای مخصوص کارکنا و هرزه‌های بار رو دنبال جیسونگ میگشت تا بهش بگه که حرفایی که میخواسته رو به مینهو گفته اما انگار هیچ اثری از اون پسر نبود...

- اوووف جیسونگ کجایی پس؟!

همینطور با خودش زمزمه میکرد و چشمش به مینهو افتاد که از راهرویی که به اتاق vip خودش میرسید بیرون میومد

تو ذهنش خداروشکر میکرد که جیسونگ اینجا نیست لااقل بهتره انقدر زود با مینهو روبرو نشه بعد از گند دیشب

هنوز جملش تو ذهنش تموم نشده بود که متوجه شی تو دست مینهو و زنجیری که بهش وصل بود و ادامه داشت شد

اون چیز قطعا چیزی که تو ذهن هیونجین بود نمیتونست باشه...
بود؟

یه قلاده اونم وسط بار؟؟!

یعنی به چیزی وصله!؟

با خودش فکر میکرد که اصلا شاید حیوونی چیزی خریده

اما حیوون تو بار؟!

تمام این افکار تو صدم ثانیه از ذهنش گذشتن
حتی نمیتونست رو هیچکدوم تمرکز کنه...

مینهو کمی که از راهرو خارج شد و ایستاد...
برگشت و روبه راهرو ایستاد...
دستی که سر اون زنجیر توی دستش بود رو داخل جیبش فرو برد و به اون راهرو نگاه کرد..

منتظر اومدن چیزی بود انگار و این به حس بدی که هیونجین نمیدونست از کجا پیداش شده دامن میزد...

چند ثانیه بعد چیزی از راهرو خارج شد و هیونجین حتی نفس کشیدنش رو با دیدن پسری که چهاردست و پا به سمت رئیسش میرفت فراموش کرد...

حتما اشتباه میدید....

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

+ یادت نره...
روی دست و پاهات پاپی...

بعد از گفتن این جمله مرد برگشت و به راهش به سمت خارج از اون راهرو ادامه داد

جیسونگ جمله مرد تو گوشش تکرار میشد و هربار که تکرارش رو میشنید با خودش میگفت چطور کسی میتونه انقدر با ابهت حرف بزنه یا حتی قدم برداره و نگاه کنه

اونقدر خیره به رد قدم مرد شد که زنجیر قلاده کشیده شد و جیسونگ به جلو پرت شد...

به خودش اومد سریع خودش رو با قدم‌های مرد هماهنگ کرد و پشت سرش به سمت بیرون رفت...

به انتهای راهرو رسیده بود که یک لحظه متوقف شد ...

مرد که حالا کاملا داخل فضای بار بود هم ایستاد و برگشت

با نیشخند همیشگیش و نگاه منتظر و سرگرم شدش به پسری که انگار لحظه آخر دچار تشویش شده بود نگاه کرد

The InsiderWhere stories live. Discover now