•|PART3|•🍷

144 35 16
                                    

"حلقه ای من چرا دست توعه"

ته حول شد

"این...این .....تو ..تو بیمارستان بهم دادن "

کوک اخماشو باز کرد و حلقه رو از دست همسرش گرفت و به دستش انداخت

یه لحظه ته یاد اون روز که کوک حلقه رو به اتیش انداخته بود افتاد چشماش پر شد

کوک به صورت همسرش نگاه کرد و متوجه بغض شد و صورتشو نوازش کرد

"ته..حالت خوبه"

تهیونگ نتونست خودشو نگهداره و کوک رو محکم بغل کرد و گریه کرد ولی هیچی نگفت کوک تعجب کرده بود ولی چیزی نگفت و گذاشت همسرش در اغوشش اروم بگیره

شب شده بود وقتی ته به اتاق خواب اومد کوک رو ندید به سمت حموم رفت وقتی کوک رو توی وان دید پیشش رفت

لباساشو دراورد و مثل همیشه توی وان روبه روی کوک نشست صورت کوک رو قاب کرد تیغ رو برداشت و شروع به شیوع کردن صورت کوک شد

کوک بدون هیچ حرفی با یه لبخند محو رو صورتش به ته خیره شده بود

اخرین باری که این کارو برای کوک کرده بود خیلی می گذشت اون الان میفهمید که عاشق این کار بوده و دلتنگش

وقتی کارش تموم شد صورت کوک رو با حوله تمیز کرد و وقتی می خواست از جاش بلند بشه کوک دستشو گرفت

"دلم خیلی برات تنگ شده "

ته معنی این جمله رو میدونست کوک ته رو از کمرش گرفت و به سمت خودش کشید و لبای ته رو اروم بوسید

ته یکم از رابطه می ترسید نه اینکه دوسش نداشت ولی خاطره ای خوبی ازشون نداشت

کوک چند بار بهش تجاوز کرده بود اونم به شکل وحشیانه

تو فکر بود وقتی به خودش اومد کوک تموم قسمت گردنشو کبود کرده بود از حرف های عاشقانه ای کوک که بعد از مکیدن یه قسمتی از پوست گردنش میگفت  نفیفهمید

کوک لاله ای گوش ته رو مکید و بوسه ای روش گذاشت

"عاشقتم ته"

همین کلمه کافی بود ته صورت کوک رو گرفت و لباشو بوسید کوک جواب بوسه هاشو میداد

ته لبخند زد و از لباش جدا شد روی پلکاشو بوسه زد هر بار بعد بوسیدنش ازش معذرت می خواست

به چشمای کوک نگاه کرد میتونست عشق رو ببینه عشقش به خودش اون قبلا قبول نمیکرد ولی واقعا عاشق کوک بود

حالا نوبت جبران بود ته باید اونقدر به کوک عشق می داد که تموم بی محلی هایش به کوک از یادش می رفت

ادم وقتی چیزی رو از دستش نده قدرشو نمیدونه درست مثل عشق کوک

چجوری تونسته بود به این مرد خیانت کنه وقتی که تموم عشقشو به ته داده بود

با دستش دیک کوک رو تنظیم کرد خواست روش بشینه ولی کوک نذاشت نمی خواست ته درد بکشه

ته دست های کوک رو از کمرش جدا کرد و روی دیک کوک نشست
با نشستنش درد بدی رو تو کمرش حس کرد و خودشو به زور نگهداشت تا جیغ نکشه و دستاشو دور گردن کوک انداخت یکم صبر کرد وقتی عادت کرد

خودشو بالا کشید و روش نشست  لذت نمیبرد ولی مهم خودش نبود مهم کوک بود با سرعت زیاد خودشو بالا پایین می کرد

با یه ضربه درست به پرستاتش خورد و نفس رفت و سرعتشو بیشتر کرد ولی خیلی خسته بود

کوک فهمید و ته رو گرفت و شروع به ضربه زدن کرد ته محکم کوک رو بغل کرد و به سینه ای کوک چسبید

با چند ضربه ای دیگه ای کوک هر دوتاشو اومدن کوک ته رو محکم بغلش کرد و روی موهاشو بوسه زد

.
.
.
.
صبح قبل کوک از خواب بیدار شده بود تا قبل رفتن کوک به تمرین بدرقش کنه

دیشب کوک بهش گفته بود که می خواد برگرده ته نگران بود اون نمی خواست کوک همه چبز رو به یاد بیاره

هر چقدر خواست باهاش مخالفت کنه ولی کوک تصمیمشو گرفته بود اون زندگیش بود

ته به سمت اتاقشون رفت و کوک رو بیدار کرد بعد رفتن کوک تصمیم گرفته بود که هر چیزی که کوک ذو باد اون خاژره های دردناک میندازه رو دور بریزه

وقتی در کمد کوک رو باز کرد یه جعبه دید ولی قفل بود هر چقدر تلاش کرد ولی باز نشد

به سمت کشوهای میز رفت همه جارو گشت ولی کلید این جعبه رو پیدا نکرد

حس خوبی به این جعبه نداشت ولی چون این مال کوک بود بی خیال شد

ته نمیدونست تموم خاطراتی که سعی داشت از کوک مخفی کنه اون تو بود.....

—————————————

سلام

بچه ها اذییتم نکنین ووت و کامنت بزارین

مرسی که میخونین 🥰

⛓Mad kook 2 ⛓Where stories live. Discover now