𝚂 𝚒 𝚡 𝚝 𝚎 𝚎 𝚗

1K 236 85
                                    


𝚂 𝚒 𝚡 𝚝 𝚎 𝚎 𝚗 | 𝑶𝒏𝒆 𝑴𝒐𝒎𝒆𝒏𝒕

Oh today I'm just a drop of water
And I'm running down a mountainside
Come tomorrow I'll be in the ocean
I'll be rising with the morning tide

~ 'start of time' by gabrielle aplin

لینک چنل در بیو پیج برای دانلود آهنگ‌ها قرار داره.

.
.
.
_______________________

"ما داشتیم شوخی میکردیم هری!" دن گفت و زد زیر خنده. "هیچکس واقعا ازت انتظار نداشت اون همه رو یه شبه تموم کنی"

"فکر کردیم متوجه شوخیمون میشی."
لیسا اضافه کرد، تنها کسی بود که سعی میکرد حداقل یذره پشیمون بنظر بیاد. "فکر نمیکردیم واقعا انجامش بدی. "

هری فقط پلک میزد، "چ- چی؟ "

"ما تا هفته بعدی وقت داریم،" لیسا توضیح دادی. "متوجهی دیگه، نه؟ دیروز فقط داشتیم شماره هامونو به هم میدادیم. و درباره کلیت کاری که میخوایم انجام بدیم مشورت میکردیم. هیچکس هنوز کاری نکرده و چیزی رو شروع نکرده. جلسه امروز هم بخاطر این بود که کارهای تحقیق رو تقسیم کنیم، و بعد سه شنبه بعدی هممون چیزهایی که جمع اوری کردیم رو کنار هم میذاریم و یه چیز خوب ازش در میاریم."

هری عملا خشکش زده بود، "چی؟ ولی من- من دیشب تا 4 بیدار بودم چون-"

"شت، اون واقعا اینکارو کرده! اون واقعا سعی که تمومش کنه،" یه نفر از افراد پشت میز، با ته صدای تمسخرآمیزی، گفت.

هری، آروم روی صندلی نشست. بقیه همچنان در حال خندیدن بودن و مسخرش میکردن ولی لیسا دستش رو روی شونه اش زد و با چشم های درشتش، نگاه شرمنده ای بهش انداخت.

"فقط شوخی بود،" اون گفت. "ببخشید اگه خیلی زیادی پیش رفتیم."

ولی حقیقتا اونا اونقدر هم متاسف بنظر نمیرسیدن. هری فقط خیلی زیادی عصبی بود که دربارش ناراحت بشه. پس در عوض توی صندلیش فرو رفت و سعی کرد به حرف هایی که میزنن توجهی بکنه. و به محض اینکه تونست، از اونجا بیرون رفت، بدون اینکه با هیچکدومشون خداحافظی کنه. عوضی ها.

و تا وقتی که به اتاقش برنگشته بود، و در رو پشت سرش نبسته بود، خودش رو کنترل کرد. به محض اینکه در رو بست، شکست! به زحمت خودشو به تخت رسوند، وسط راه کیفش رو روی زمین رها کرد، و خودشو روی تخت انداخت. سرش رو بین دست هاش گرفت و سعی کرد سوزش چشم هاش و بغض توی گلوش رو از بین ببره. فاک، احساس میکرد خیلی احمقه. یا شایدم فقط چون خیلی خسته بود داشت زیادی احساساتی واکنش نشون میداد. گاهی اوقات اینجوری میشد، ولی واقعا اهمیتی نداشت که چرا. چیزی که مهمه این بود که الان اینجوری بود.

Not Again? (L.S)Where stories live. Discover now