چپتر دهم: حکاکی!

991 272 106
                                    

𝐀𝐬 𝐁𝐥𝐮𝐞 𝐀𝐬 𝐘𝐨𝐮𝐫 𝐇𝐞𝐚𝐫𝐭
𝐒𝐡𝐢𝐫𝐢𝐧𝐎𝐨
#ch10

صدای سابیده‌شدن چوب زیر فشار دست‌هاش، صدای دعوای همیشگی خدمه و از همه بیشتر صدای سوت‌زدن پیرمرد کناری، عامل‌هایی بودن که باعث می‌شد سهون دلش بخواد سطل کنارش رو توی صورت همه بکوبه.

اتفاقات اخیر تماما براش به‌ منزله کابوسی بودن که قرار نبود مثل بچگی‌هاش با صدای لطیف مادرش، که بهش می‌گفت "بیدار شو سهونا این فقط یه خوابه" تموم بشه.
تو گوشه‌ای‌ترین قسمت مغزش هم نمی‌گنجید که بکهیون، پسرخاله شیطونش، رو توی کشتی پیدا کنه.

آهی کشید و این‌بار محکم‌تر از قبل پارچه رو روی سطح خزگرفته کشتی کشید. با هر بار سابیدن کشتی، درواقع انگار ابهت خودش جلوی خدمه رو می‌سابید و می‌دونست به زودی دیگه چیزی ازش باقی نمی‌مونه.
احترامی که تا الان از بقیه دریافت می‌کرد حالا به لطف اون پسر مو بلند تیره پوست داشت از بین می‌رفت.

با یادآوری برخوردهاش با اون پسر که حالا به لطف بکهیون می‌دونست اسمش جونگینه، اخمی بین ابروهای کمانیش نشست.
غرق افکارش بود که با حس خیس شدن زانوهاش، سرش رو بالا گرفت؛ چه‌طور یه نفر می‌تونست این‌قدر دست و پا چلفتی باشه که سطل به اون بزرگی رو چپ کنه.
-حواست کجاست؟
با بدخلقی غرولند کرد.

-تقصیر من نیست، تو اون سطل رو گذاشتی وسط مسیر رفت و آمد.

سهون عصبی بود و می‌دونست اگه ادامه بده کنترل کردن اعصابش اصلا ازش برنمیاد برای همین تصمیم گرفت قبول کنه که خودش مقصره اما تا قبل از این‌که سر و کله جونگین پیدا بشه.
-اینجا چه‌خبره؟
-هیچی، کاپیتان سابقمون یکم بداخلاق شده!
مرد با حالت تمسخر گفت و رد شد.

جونگین هم قصد همین کار رو داشت اما با دیدن نگاه عصبی سهون روی خودش، توی جاش موند.
-یادم نمیاد توی ترتیب قبلی خدمه مقام خاصی داشته باشی که الان شبیه سرکارگرها سوال می‌پرسی و صبح هم بهم کار دادی!

جونگین که مشخص بود کنجکاو شده، دست‌هاش رو توی هم گره و کمی بدنش رو به عقب متمایل کرد.
-اوه! کاپیتان از کارتون خوشتون نیومده؟ می‌تونیم عوضش کنیم.

سهون که واقعا علاقه‌ای به ساختن موضوع جدید نداشت با لحن آروم‌تری ادامه داد.
-شاید یادت رفته اما این کشتی هنوز هم برای منه ولی ظاهرا این رو فقط خودم می‌دونم و تنها چیزی که نمی‌دونم اینه که دقیقا مشکلت با من چیه؟

این‌بار حتی جونگین هم اخم کرد و سمت سهون خم شد.
-شاید دنبال دلیل خاصی می‌گردی اما باید ناامیدت کنم چون هیچ دلیل خاصی نداره و من از اولین باری که دیدمت ازت خوشم نیومد.
آروم گفت و از کنار مرد روبه‌روش رد شد.

𝐀𝐬 𝐁𝐥𝐮𝐞 𝐀𝐬 𝐘𝐨𝐮𝐫 𝐇𝐞𝐚𝐫𝐭🌊Where stories live. Discover now