Chapter ⁹

4.1K 581 53
                                    

رو تخت نشسته بود
چشماش از درد پر و خالی میشد
نمیدونست چیکار کنه چون تو تجربه ی قبلیش نشد که اصلا به این مرحله برسه و حالا داشت این دفعه احساسش میکرد
احساس خوشحالی و رضایت داشت ولی دردش اذیت کننده بود با چشمای قرمزش که دقیقا عین یه عروسک ملوس شده بود وسط تخت نشسته و سردرگم بود
همسرش سرکار بود و ساعت زیادی تا اومدنش مونده بود
کوچولوش لگد میزد انگار احساس مادرش رو درک کنه قصد داشته باشه تا حواسش و پرت کنه
اما مومشکی علاوه بر درد سینه های کوچیکش
دلش واسه مردش تنگ شده بود و شدیدا بغلش و میخواست پس بی طاقت گوشیش و روشن کرد و شماره همسر عزیزش و گرفت
_زندگیه تهیونگ ؟
بعد از یک دقیقه طولانی صدای بم و گرم تهیونگ بغضش رو شکوند : ته..تهیونگ..بی..بیا میخوام بغلت کن..کنم درد دارم
مرد پشت خط شک شده و ترسیده از این که اتفاقی افتاده باشه پرسید : چی شدهه جونگکوکک ینی چی درد داری هااا
_هیچی فقط بیا خونه بیا پیش من تهیونگ
جونگکوک قطع کرد تا دیگ چیزی نشنوه
حالا که صداشو شنیده بود نمیتونست تا اومدنش صبر کنه
تصمیم گرفت یکم با نینیش حرف بزنه
اون نینی کوچولوی شیطون خیلی ورجه وورجه میکرد و معلوم بود وقتی که به دنیا باید حسابی شر به پا میکنه
_کوچولوی من تو ام دلت واسه اپا تنگ شده ؟ هومم اونم دلش واسه تو تنگ شده داره میاد تا بغلت کنه راستی این درد من به خاطر غذای شماس پرنسس اره ؟ پس خیلی میخوای تپلی شی دخترم
صداش و بچگونه کرده بود و با لحن شیرینی با دختر تو وجودش حرف میزد
کاری که از اول با نطفه تو وجودش میکرد
به راحتی میتونست بگه اگه کودکش پا به دنیا بذاره خیلی وابسته خودش خواهد بود
اینقدر که هر روز ، در هر ساعت ، شب ها موقع خواب یا صبح ها که تازه از خواب بیدار میشد با دخترش حرف زده بود عادتی شده بود که ترکش دشوار بود
به طَبَعیَت از اون تهیونگ هم با جنین هم صحبت میشد
گاهی سر موضوعاتی که با دخترشون بحث میکرد حسابی مومشکی رو به خنده مینداخت
حدود ده دیقه ای به زور خودش و مشغول کرد و در نهایت وقتی قامت عشقش تو چارچوب اتاق نمایان شد به سرعت دستاشو باز کرد
تهیونگ با دیدن پسرکش که به شیرین ترین شکل ممکن نگاهش و اغوشش رو طلب میکرد
به سرعت خودش و بین بازو های لاغر مو مشکی جا داد
اول با نگرانی نگاهی به همسرش کرد و وقتی از سالم بودنش مطمعن شد
به ارومی صورت خیس از گریه های پیشین مومشکی رو پاک کرد
جونگکوک دستاش و دور گردن بلند تهیونگ حلقه کرد و پیشونی هاشون هم رو لمس کردن
اما بوسه فرانسوی که مبدا زبون تهیونگ بود و مقصدش دهان شیرین مومشکی نذاشت نگاهشون بیشتر از چند ثانیه طول بکشه
کوتاه اما لذت بخش بود
جونگکوکِ تهیونگ هنوز بغض داشت این مرد رو اشفته میکرد : جونگکوک..نمیخوای بگی چیشده...چیشد که یهو زنگ زدی گفتی بیام ؟
تهیونگ با نرمی گفت و به چشمای خواستی مومشکی نگاه کرد
جونگکوک خیلی کیوت دماغ نخودیش و بالا کشید
لپای سفید و تپل شدش رو به گونه استخونی تهیونگ چسباند و حالا تیررأس نگاه هردو به پنجره بزرگ بالای تختشون بود
تهیونگ از شیرینی حس‌کردن لپ های نرم مومشکی کلی تو دلش قربون صدقش رفت اما متعجب پرسید: جونگکوک؟
_هیش..میخوام یچیزی بهت بگم...من..من تو س..سینه هام احساس درد میکنم...و این که حس میکنم دخترمون بهت وابستس..هی میخواد تو پیشمون باشی
جونگکوک با این حرکتش خواست با همسرش چشم تو چشم نشه و راحت بگه و گفت
اما لحظه ی بعد این لپ های بیچارش بود که بین دندونای مردش اسیر شده بود
_اییی..تهیونگگگ..ولم کن جای دندونات میمونه
تهیونگ با لذت به مومشکی نگاه کرد
اون پسرک جوان تو بغلش و بین دستاش با شکمی که به خاطر بچشون برامده شده بود
تمام چیزی که بود مرد از زندگی میخواست
داشتش و باید قدر این داشته رو میدونست
_اخه تو هندونه ی منی چیکار کنم هاا؟ وجود تهیونگ سینه های عسلیت درد دارن چون تو قراره باهاشون بچمون و سیر کنی
دستش و به شکم گرد جونگکوک رسوند همه جاش و نواز کرد و ادامه داد : این وروجک فسقلی خیلی باباییه اره ؟ چجوری خودم و فدای جفتتون کنم هاا
تهیونگ به ارومی مومشکی رو ، رو تخت خوابوند و خودش هم از پهلو روش خیمه زد کل صورت جونگکوک و بوسه بارون کرد یبار دیگ زبونش و تو دهن همسرش جا کرد
جونگکوک که از بدو ورود همسرش اروم شده بود به ارومی زمزمه کرد : هنوز اسمی براش انتخاب نکردیم
_ آه واقعا نمیدونم ولی دلم میخواد یه اسم خاص باشه
جونگکوک گشنت نیس چیزی نمیخوای؟
جونگکوک همونطور که صورت خواستنی مردش و نگاه میکرد جواب داد : اتفاقا کوچولومون گشنس، ولی میگه ماما رو پای اپا بشینه و اپا با دستای مردونش بهمون غذا بده
این برای تهیونگ عجیب بود
بعضی از حرف های جونگکوک هنوزم برای تهیونگ عجیب به نظر میرسید
جونگکچک بعد از این حملش رو تموم کرد دست تهیونگ که زیر شکمش ثابت مونده بود و گرفت و به لبش نزدیک کرد
چندین بوسه کوتاه و سطحی به دست بزرگ تهیونگ زد
_دلم میخواد با دستات بیشتر لمسم کنی تهیونگ
تهیونگ  متاثر از حرکت مومشکی سعی کرد خودش و کنترل کنه و رو لب های پسرکش زمزمه کرد : بیا اول رو پام بشین و یچیز بخور ، بعدش من لمست میکنم







میدونم کمه زود میام

اسم واسه بچشون پیشنهاد بدین من چیزی پیدا نکردم

دوستون دارم

𝑱𝒖𝒏𝒈𝒌𝒐𝒐𝒌'𝒔 𝒔𝒊𝒄𝒌 𝒎𝒊𝒏𝒅Where stories live. Discover now