part 3

6.3K 794 116
                                    

آخر هفته بود و غذاش و بیرون خورده بود
همینجوری که داشت تو خیابون خلوت برای خودش قدم میزد حس کرد ماشینی دنبالشه
مسیرش و تغییر داد اما ماشین بازم دنبالش میومد
دست خودش نبود اما استرس وحشتناکی گرفته بود
میدونست اونقدر قوی نیست که جلوشون وایسه و اونقدر هم سریع نیست که بتونه قالشون بذاره
گوشیش و در آورد و به شماره ها نگاه کرد
همشون شماره استاد ها و همکلاسی های دانشگاه بودن
به ناچار تو فروشگاهی پیچید و لیست و دوباره چک کرد
مین یونگی

شاید خودخواهانه بود اما یونگی تنها کسی بود که براش ارزش قائل بود و دنبالش میومد

شمارش و گرفت و با صدای ترسیده ای گفت: یونگی شی ..... من الان تو یه فروشگاهم حس میکنم یه ماشین دنبالمه ..... نه ماشین همراهم نیست .... باشه

آدرس و به مرد داد و خودش و تو فروشگاه مشغول کرد

نگاهش مدام به بیرون بود اون ماشین هنوز اونجا بود و جیمین چیزی از ترسش کم نشده بود

داشت تو قفسه ها می‌چرخید که صدای قدم هایی و پشتش شنید: قبل از اینکه بترسی .... یونگی ام

جیمین چرخید و برای اولین بار تو این مدتی که هم و میشناختن به آغوش مرد پناه برد

یونگی محکم بغلش کرد و گفت: چیزی نیست من اینجام نگران نباش

زنی بهشون نزدیک شد و گفت: آقا همه چی مرتبه؟؟

یونگی سر تکون داد و گفت: چیزی نیست

بعد رفتن زن جیمین زمزمه وار گفت: من .... من از اینکه دنبالم .... دنبالم بیوفتن میترسم ... ف....فوبیا دارم

یونگی کلاهش و در آورد و رو سر جیمین گذاشت به حدی پایین کشید که نتونه چیزی ببینه و با خودش از فروشگاه بیرون برد و سوار ماشین شد

وقتی به حد کافی دور شدن گفت: دیگه خبری نیست

جیمین کلاه و در آورد و نفس آرومی کشید: مرسی

یونگی سر تکون داد و گفت: میتونی تنهایی خونه بمونی یا پیشم میمونی؟ من دو تا اتاق خالی تو خونم دارم میتونی اونجا بمونی میتونم بهت کلید هم بدم اگه ....

جیمین حرفش و قطع کرد و گفت: من ..... من فقط دوست ندارم با کسی صمیمی شم

یونگی پشت چراغ قرمز وایساد و گفت: پس تو هم از دوست و رفیق ضربه خوردی

جیمین سرش و پایین انداخت و گفت: و دوست پسر

یونگی بهش نگاه کرد و گفت: خیانت؟

جیمین تایید کرد و یونگی سریع گفت: ببخشید نباید تا این حد وارد زندگیت میشدم

جیمین به بیرون نگاه کرد و گفت: چیزی نیست که بخوام قایمش کنم من هم مثل خیلی ها از دوست و رفیق و دوست پسرم ضربه خوردم اما ‌..... زیاد براش ضعیف بودم ، چند سال از اون اتفاق ها میگذره و من هنوز نتونستم از شر تاثیراتش خلاص شم

kookv stars [ Completed ]Where stories live. Discover now