پلان سوم 🎬 :
-----دوست ندارم کسی تو رو لخت ببینه-----
جان که به محض ورود به سوییت، صدای بلندشو شنیده و از لحن حرف زدنش تعجب کرده بود، با کنجکاوی نگاش کرد و بدون اینکه چیزی بگه رفتنشو تماشا کرد!
با خروج ییبو ،انگشتای مشت شده شو به سختی باز کرد، با حرص دکمه های اول و دوم پیراهنشو باز کرد و خودش روی کاناپه پرت کرد و با خودش غر زد:
کی بود؟!
داشت با کی .. حرف میزد؟!و با گذشت چند لحظه ،یهو به خودش اومد، سرجاش سیخ نشست و سر خودش غر زد:
شیائو جان احمق نشو!
به تو چه ؟!
به تو هیچ ربطی نداره !و سعی کرد نفسشو با صدا بیرون بده و بلافاصله از روی کاناپه بلند شد و به طرف اتاقش رفت، کیفشو روی تختش گذاشت و چرخید تا لباسشو عوض کنه، اما دوباره به یاد جمله ی آخری که شنیده بود افتاد و با حرص لبشو گزید: دوستت دارم ؟! ...
هه... جالبه !اما ... با کی داشت حرف میزد؟!
من .. من باید بفهمم کی بود!
بهش گفت بیاد سالن تمرین خوابگاه...
باید یواشکی برم پایین و ببینم کیه!و کمی بعد بدون اینکه لباس عوض کنه، با تردید از
پله ها پایین رفت و خودشو به طبقه ی منفی یک رسوند، سالن ورزشی شامل دو بخش بود، یه استخر شنای بزرگ و یه سالن تمرینات بدنسازی !جان با تردید وارد سالن استخر شد و نگاهی به اطراف انداخت، همونطور که حدس میزد ییبو اینجا نبود!
سرشو تکون داد و با خودش گفت: پس ...
پس باید توی سالن بدنسازی باشه ...و با قدمایی که با حداقل سر و صدا برمیداشت به طرف در سالن بدنسازی رفت، از شیشه روی در سرک کشید و با دیدن ییبویی که توی سالن مشغول تمرین بود، نفسش توی سینه اش حبس شد...
لعنتییی...تمام تنش خیس عرق بود، بیشتر از بیست دقیقه نمیشد که پایین اومده بود ، ولی حالا با بدنی نیمه لخت روی ترد میل در حال دویدن بود و قطرات درشت عرق از سر و روش پایین میریخت!
و جان با دیدن این صحنه ،لبشو گزید، نفسشو با آهی بلند بیرون داد و آب گلوشو به زحمت قورت داد...
با دیدن نگاه کنجکاو ییبو که برای یک لحظه به طرف در چرخید، با عجله سرشو عقب کشید و دستشو روی دهنش گذاشت تا صدای هین کوتاهشو خفه کنه ...
کمی مکث کرد و بعد دوباره با احتیاط خودشو بالاتر کشید و دوباره توی باشگاهو دید زد، کمی نگاهشو چرخوند و با دیدن ییبویی که حالا از میله ی بارفیکس آویزون شده و خودشو بالا میکشید ، خیره به اون سیکس پکای لعنتیش ماتش برد...
این پسر چطور این سیکس پکا رو ساخته ، مگه چند ساله که ورزش میکنه که همچین بدنی داره ؟!
اوه خدایا ...دلم میخواد... بهشون دست بزنم ...
![](https://img.wattpad.com/cover/305788690-288-k237556.jpg)
ВЫ ЧИТАЕТЕ
My bold roommate
ФанфикMy bold roommate تمام شده📗📕 یه داستان کوتاه دانشجویی یه عاشقانه ی شیرین درام، بی ال ییبو تاپ *هپی اندینگ*