P1

778 112 15
                                    

Beautiful blue
P1

•سوم شخص•

توی دفترش نشسته بود و کارهای شرکت رو انجام میداد.
داشت به حساب های شرکت نگاه میکرد،واقعا عصبی بود از دست حسابدار که همیشه حساب هارو اشتباه مینوشت.
خسته شده بود و نیاز داشت به یک سفر بره.
یک جایی که مایل ها از کره دور باشه، ولی شرکت رو چیکار کنه؟!!
بده دست برادرش یا هیونگش؟!!

توی همین فکر ها بود که با صدای زنگ تلفن به خودش اومد.
از روی میز تلفن رو برداشت و کنار گوشش گذاشت و گفت:
_بله؟
منشی وشت تلفن جواب داد:
؟قربان،آقای کیم اومدن.میخوان شمارو ببینن،اجاره ورود میدین؟!!
_بگو بیاد.
؟چشم.
بعد از اتمام حرف منشی تلفن رو قطع کرد و منتظر موند هیونگش داخل بیاد.

بعد از مدتی ،در به صدا در اومد.
شخص پشت در بعد از اجازه جانگ کوک وارد اتاق شد.

با ورود هیونگش به داخل اتاق لبخندی زد و از روی صندلی بلند شد.

به سمت هیونگش رفت و باهاش دست داد و گفت:

_به،هیونگ عزیز من از این طرفا؟!!
نامجون لبخندی زد گفت:
_سلام جانگ کوک،ببخشید سرم شلوغه نمیتونستم بهت سر بزنم.
جانگ کوک با لبخند گفت:
_اشکال نداره هیونگ.بشین.
بعد کنار رفت و تا نامجون روبه روی میزش،روی کاناپه بنشیند.

خودش هم روبه روی نامجون روی صندلیش نشست.
روبه نامجون کرد و گفت:
_خب هیونگ چه خبر؟!!جین هیونگ حالش خوبه؟!!

نامجون خنددید و گفت:
_جین،اون عالیه توی بیست چهار ساعت بیست پنج ساعتش غر میزنه و به من فحش میده.
جانگ کوک خندید اون هیونگش رو خوب میشناخت. هیونگش یک فرد غرغرو،مهربون و دلسوز هست،البته آشپز خوبی هم هست.
_خب،هیونگ چیشد که اومدی به من سر بزنی؟!!
یکدفعه قیافه نامجون جدی شد و گفت:
_مگه باید چیزی بشه که به تو سر بزنم!!!ولی هم اومدم بهت سر بزنم،حالت رو بپرسم هم اومدم یک چیزی بهت بگم؟!!
جانگ کوک با حالت نگرانی پرسید:
_چیشده هیونگ؟!!اتفاقی افتاده؟!!
نامجون لبخندی به نگرانی دونسنگش زد و جواب داد:
_نه نگران نباش اتفاقی نیوفتاده. درمورد خودت هست.
جانگ کوک خیالش راحت شد ولی کنجکاو شد بدونه هیونگش میخواد چی بگه.
_میشنوم؟!!
نامجون شروع کرد به حرف زدن و قانع کردن جانگ‌کوک.
_جانگ‌کوک من نگرانتم،تو داری خودت رو با کارای شرکت خفه میکنی،بهتره برای چند وقت به مسافرت بری.جزیره سنت کیتس یا پالائو خوبه،کم جمعیت و اروم هست.
کلافه از بحث همیشگی هیونگش،خودش هم دوست داشت به یک مسافرت بره ولی شرکت چی میشد،کی به کارای شرکت رسیدگی میکرد.

_باشه هیونگ من میرم ولی شرکت چی میشه کی به کار های شرکت رسیدگی میکنه.
نامحون خوب میدونست جانگ‌کوک چقدر برای این شرکت زحمت کشیده و تلاش کرده.
_جانگ‌کوک ،من و هوسوک میتونیم بهت کمک می کنیم.میدونم تو کلی تلاش کردی که به اینجا برسی و حاضر نیستی شرکت رو دست هرکسی بسپاری ولی تو به استراحت نیاز داری جانگ‌کوک پس سعی کن بهش فکر کنی.من و هوسوک هستیم خودت هم میتونی از اونجا به بعضی از کارا رسیدگی کنی.اون کلیدی که روز تولدت دادم مال یک ویلا  توی سنت کیتس هست،نگران نباش اون ساحلی که توش ویلا هست رو خریدم پس میتونی با خیال راحت از تابستون استفاده کنی.هوای اونجا تو تابستون عالیه.

𝐁𝐞𝐚𝐮𝐭𝐢𝐟𝐮𝐥 𝐁𝐥𝐮𝐞|𝐤𝗼𝗼𝐤𝐯|Where stories live. Discover now